آغازِ بحث
در باره ي سَحَري كه بر آستانه ايستاده است
دگرگوني اي مثبت در ماه هاي گذشته در درونِ جامعه ي ما رُخ داده است. جايي كه اين دگرگوني در آن رُخ داده است نه واقعيتِ جامعه بل كه انديشه ي جامعه است. اين رُخ/داد، آن روشنايي ِ تازه اي است كه بر انديشه ي بخشي از جامعه ي ما تابيده است.
« اين بخش از جامعه ي ما» تشكيل مي شوند از:
1- گروهي از كساني كه پس از انقلابِ بهمن، در حكومتِ ج.ا شركت كردند؛
2- و نيز آن كساني كه در سال هاي 60/61 بويژه ازميان « چپ» به « چارچوبه» ي يك انديشه و يك موقعيتي گرفتار آمدند كه گرفتارشدن شان را به چارچوبِ ج.ا سبب گشته است. [ در اين جا نه « حزب توده ي ايران » در نظر است و نه « چپي» كه اگرچه از_ و با اين حزب نبودند ولي روح ِ اين حزب را در بدن داشتند.]
3- و هم چنين، بخشِ مهمي از « مردم» .
باري به هررو، اين روشنايي ِ تازه ، دركنارِ روشنايي هاي همانند و متعدّدِ ديگري كه ازاين پيش تر و از همان آغازِ انقلابِ بهمن بر انديشه هاي بخش هاي ديگرِ جامعه تابيده شده بود، سبب شده است تا روشناييِ نسبتا" نيرومندي در اُفُقِ كشور پديد آيد؛ روشنايي اي كه تا آن اندازه نيرومند هست كه بشود آن را سَحَر ناميد. منظورِ اين نوشته از « سَحَر»، همين است.
+++
امّا لازم است در باره ي اين روشنايي، پاره اي چيزها روشن شود :
برانگيزاننده ي اين روشنايي، دريافتِ اين حقيقت است كه : « در چارچوبِ جمهوري اسلامي، دشواري هاي جامعه ي ايران هموار نخواهد شد. ج.ا در همه ي جنبه هايي كه ادعا كرده بود، به بن بستِ ناگزيرِ خود رسيده است . »
امّا مضمونِ اين روشنايي،« نويدِ» برون رفتِ تازه ي انديشه ي اين بخشِ نه چندان كوچك از جامعه ي ما نه فقط از چارچوبِِ جمهوري اسلامي، بل كه ازآن مهم تر، از چارچوبِ ساختاري است، كه اين انديشه، ناكنون درآن جاي داشته است.
امّا سببِ دريافتِ اين حقيقت از سوي اين بخش، به هيچ روي دگرگوني هاي تازه در واقعيتِ جامعه ي ما نيست، بل كه يك/سره نتيجه ي آغازِ وقوع يك دگرگوني در بنيادها و در ساختارِ انديشه ي اين بخش از جامعه ي ما است؛ به بياني ديگر، نتيجه ي آغازِ برون/رفتِ اين انديشه از چارچوبِ ساختارهاي تاكنوني اش است ؛ ساختارهايي معيّن كه كه اگرچه نمي توان گفت سببِ اصلي ولي از سبب هاي مهمي بودند كه با كمك آن ها، حكومتِ تحميل شده بر انقلاب بهمن كه خودرا جمهوري اسلامي ناميد، توانست چارچوبي پذيرفتني باشد.
دليل ساده ي اين كه ، سببِ دريافتِ اين حقيقت از سوي اين بخش از جامعه، به هيچ روي دگرگوني هاي تازه در واقعيتِ جامعه ي ما نيست، اين است كه، آن حقيقت، حتّي از همان آغاز ِ انقلابِ 57 و پايه گذاريِ ج.ا ، به خوبي آشكار و ديدني بود؛ و اگرچه فراوان نه، ولي چندان كم نبوده اند هوادارانِ انقلاب، كه اين حقيقت را ازهمان روزهاي نخست انقلاب ديده بودند. پس حقيقتِ موردِ بحث، ازهمان آغاز ِ انقلاب، ثابت مانده است، و اكنون اين فقط بخشي از جامعه ي ما است كه توانسته آن را به تازه گي ببيند؛ واين « ديدن » ، نه به سببِ شرايط تازه ي جامعه و يا موقعيت تازه ي اجتماعي ِ گروهي از اين بخش از جامعه است- با آن كه اين هر دو عامل تا اندازه اي نقش دارند- بل كه سبب اساسي ِآن ، تابيده شدنِ پَرتُو ِ روشنايي ِ سَحَري است كه به تازه گي برآستانه ي انديشه ي اين بخش از جامعه پديدار شده است؛ شايد هم درست تر باشد اگرگفته شود: سببِ اساسي ِ آن، قرارگرفتن ِ به تازه گي ِ انديشه ي بخشي از جامعه ي ما در معرض ِ پَرتُو ِ روشنايي ِ سَحَري است كه از همان آغاز انقلاب پديدار شده بود. و نزديك به همه گان آن را ديده بودند، ولي به آن چه ديده بودند باور نكردند.
به دليل ِ گسترده گي ِ اين بخش از جامعه، مي توان گفت، كه اگر اين روشنايي بتواند پهنا و ژرفاي انديشه ي اين بخش را فرا و فرو بگيرد، مي تواند دراندازه ي بزرگي ، اراده ي جامعه ي ما را در راه هاي درست تر ِ آزادي ( و يا درراهِ آزادي هايِ درست تر) به جنبش و تكاپو درآورد ، اين بار ولي در بيرون از چارچوبه ي ج. ا و ازآن مهم تر، در بيرون از چارچوبه ي انديشه ي تاكنوني ِ اين بخش.
اين اراده، سال هاي سال بود كه در محبسِ آن چارچوبِ انديشه يي، به فساد گراييده بود و هم/چنان هنوز به فسادِ بيش تر فرو مي رود. چه اراده هاي نيرومند و چه فرصت هاي خوب و چه جان هاي پاك كه در زير ِ فشار ِ اين انديشه به هَدَر رفته و يا به تباهي افتاده اند. اميد است كه اين بخش، در پَرتُو ِ روشنايي ِ اين سَحَر، بتواند ژرفاي آن ظلمتي را كه بر كشور حاكم شد بهتر دريابد بل كه ازآن مهم تر ، درپَرتُو ِ روشنايي ِ اين سَحَر، بتواند هم به روشن بيني ِ ژرف تر و تازه تر، و هم به روشني بيني ِ بيش تري دست يابد.
+++
به هررو، اكنون اين اميد پديدار شده است كه به لطفِ اين سَحَري كه نمودارشده، انسانِ ايراني بتواند جامعه ي خود را « كشفِ تازه» كند؛ و به « كشف هاي تازه اي» در خويش ، يعني به ارايه ي معناي تازه اي از خويشتن موفّق شود. و نيز بتواند در پَرتُو ِ اين سَحَر، به مَحَك نقد بكشد درستي و نادرستي ِ همه ي آن سياهي هايي را كه شماري ازروشن فكران اين مرزو بوم، در طول 15/20 سال گذشته، درخويشتن ِ انسانِ ايراني و يا در جامعه ي ايراني « كشف » كرده اند.
ازاين رو، مي توان جُرئت كرد و گفت، كه جامعه ي ما، از ديدِ اين تحوّلِ رو به آغاز ِ فكري، بختِ آن را پيدا كرده است تا اين باور را كه او اكنون بر آستانه ي يك تحوّلِ اجتماعي ايستاده است، در دوست/دارانِ خود بيدار كند. هم از اين رو است، كه بررسي ِ آن سَحَر، درهمان حال، بررسي ِ اين تحوّل اجتماعي هم هست.
اين نوشته، تلاش مي كند تا :
- هم دربردارنده ي نگراني هايي باشد كه به زعم ِمن ( و امثالِ من ) درخودِ اين سَحَري كه پديدار شده و در برابر ِ ما ايستاده است وجود دارد؛
- هم نگراني هايي را بازگو كند كه خودِ اين سَحَر _ به زعم ِمن - نسبت به ما دارد. سَحَري ، كه به اصرار، از آناني كه اورا ديده اند اتتظار دارد نه تنها اورا باور كنندو ازديدنِ او به شور و شعف بيايند و اين شور و شعف و باور را به ديگران هم برسانند، بل كه به نقد و بررسي ِ آن و حتّي ترديد در برابر ِ آن نيز دست بيازند ونگراني هاي خود را پنهان نكنند؛
- و هم نگراني هاي خود را نسبت به قوم ِ به جان باخته نيز ابراز كند.
امّا نگراني هاي آن « من » :