امّا نگراني هاي آن « من » : 

 

الف : نگراني در زمينه ي سياسي 

 

           1-    قدرت/سياست/مَداري

 

دراين انديشه ، دراین سَحَری كه دارد مي شكوفد، هنوز قدرت/سياست/مداري نقشِ بسياربزرگ و يا اصلي را بازي مي كند. معناي اين قدرت/سياست/مداري، بر پايه ي استدلال هاي صاحبان اين انديشه،  به تعبير ِ اين نوشته، اين گونه است:

 

 

الف :      نقش اصلي درراه/بُردِ جامعه  به سوي خوش بختي و برابري، با قدرتِ سياسي  است.كار ِ اصلي، به دست آوردنِ  قدرت سياسي و يا نگه داشتِ آن است. همه ي قلم ها و قدم ها بايد فقط به سوي اين هدف نشانه گيري شوند. هر نشانه/رَويِ ديگري/ دستِ كم، جاي ترديد دارد. هنر و ادبيات، دانش و تأمل هاي فكري، و حتّي رفتار و كردارِ روزمره بايد در خدمتِ اين« هدف» باشند. ارزش ِ اين «ابزار»ها، بسته‌گي كامل دارد فقط به ارايه‌ي  اين « خدمت».

        

 ب : جامعه ، نيازمند به رهبران و به رهبري است . رهبرانِ سياسي، رهبرانِ جامعه اند. اين رهبران بايد رفتار و گفتارِ شان را  بر مدارِ سياست بگردان اند، و خودرا و آرمان هاي خودرا با ملاحظه هاي سياسي و ضرورت ها و ملزوماتِ به دست آوردن قدرت سياسي « هم/ آهنگ» كنند.

      

 

 

چنين باوري، يكي از بنيان هاي نيرومندِ ساختمان فكريِ گروهي از انسان ها در هرجامعه ي انساني است. اين، يكي از باورهايي است كه در انديشه ي بسياري از انسان هاي ايراني هم ريشه هاي ژرف دارد. پذيرشِ اين باور، نه  ثمره ي تأمّل و تجربه- آن چنان كه باورمندانِ آن ادعا مي كنند-  است. پذيرشِ اين باور، ثمره ي « ضرورت هاي صنفي ِ »  كساني است كه قدرت/سياست/مداري  شغل آن ها است. اين پذيرش، از سوي انبوه كساني كه سياست/مدار نيستند،  غالبا" حاصلِ فشارِ زنده گي ِ اجتماعي و تنگنايي هاي برآمده از اين فشار است. فشار و تنگنايي اي كه پا به پاي مزمن شدنِ خود، اين باور را هم مزمن كرده و به يك عادت بدل مي كند.، عادتي كه در بسياري از ماها ديگر چندان كهن است كه به يك سُنَّتِ بدل شده است. باوري سنّتي !

در باره ي مبتلايانِ به اين باور، گفت وگو فقط از كساني نيست كه در پهنه ي سياست استخدام شده اند، و به لحاظِ صنفي و شغلي، خود به خود بر مدارِ قدرتِ سياسي و سياست مي گردند، و حق ندارند حتّي ترديدي هم در اين باره  به خود يا به ديگران راه دهند،  بل كه گفت و گو از توده هاي انسان هاي بيرون ازاين پهنه هم است. به سخني ديگر، اين باورِ عُرفي/شده، نه تنها بر ( و در ) سازمان هاي سياسي ، عمدتا"، چيره است بل كه بر بخشِ بزرگي از « توده ي انسان ها» يي هم چيره است كه در بيرونِ چارچوب هاي اين سازمان ها هستند. شايد بشود گفت كه: اين باور، در هر جا كه انسان ها به شكل « توده » در مي آيند، و از فرديتِ افراد خبري نيست،  چيره گي مي يابد . خواه « توده» ي انسان هاي يك سازمان يا نهاد باشد و خواه « توده » ي انسان هاي جامعه .

در سازمان هاي سياسيِ كنوني ما، §به چه تعدادي اند آن كساني كه در چندي و چونيِ اين باورِ خرافي به قدرت سياسي و سياست، جدّا" و آشكارا ترديد داشته باشند؟ برعكس، در ميان توده هاي انسانيِ بيرون ازاين سازمان ها، اگرچه اعتقادِ سُنّتي به اين باور فراوان بل كه در بيش ترِ زمان ها، بسيار فراوان تر است امّا ترديد نسبت به اين باور هم بسيار فراوان است.

 

 

        2-    بزرگ/نمايي درنقش ِ قدرت سياسي در تحوّل اجتماعي

 

ترديدي نيست كه قدرت سياسي و ازاين رو بخشِ سياست، هم/چنان داراي نقشي مُعيّن  در جامعه براي دست يابِ بي بشر به برابري و آزادي است. ترديد فقط دراين باره است كه اين« نقشِ مُعيّن » چه اندازه است. 

با همه ي پيش/رفت ها و نوشدن هايي كه ادّعا مي شود در فضاي پهنه ي سياسي ِ جامعه ي ما پديد آمده است، ادعايي كه البتّه از حقيقت يك/سره خالي هم نيست، يكي از چيزهايي كه تاكنون در اين فضا همان گونه كه بوده دست/نخورده برجا مانده، اگر نگوييم كه پا برجاتر شده است، همين باورِ عرفي به نقشِ اغراق شده ي سياست و قدرت سياسي است. در كشور ما ، نقدِ پديده ي قدرتِ سياسي به لحاظِ ديدگاهي ِ صرف، و بويژه به لحاظِ  تجربه هاي  كشورهاي سوسياليزم ِ واقعا" موجود، بسيار كم انجام گرفته است. حرف فقط در باره ي سنجشِ مو/شكافانه ي « قدرتِ سياسي/مَداران» نيست بل كه نيز در باره ي « قدرتِ سياسي/مَداري» هم هست.   

به يك معني، ازهمين رو نيز هست كه اكنون تا اين اندازه هول/ناك بالا است شمارِ آن كساني كه همه ي انديشه و كردارِ شان و نيز ارزش هاي اخلاقي و آرمانيِ شان بر مَدارِ سياست مي گردد. و به همين معني، بي هوده نيست كه همه جا گفت و گو و تأسّف فقط از نا/هم/بسته گي سياسي است. گفت و گو از نياز و ضرورتِ جبهه ي سياسي است. كم تر در باره نا/هم/بسته گي ِ اجتماعيِ كشور سخن در ميان است. از  در/هم/پاشيده گي ِ فرد هنوز هم كم تر از اين . در حالي كه بدون تعارف بايد گفت كه زنده گيِ جامعه در اين جاها است كه جريان دارد. در اين جاها هستند آن  « مردم يا خلق» و « فرد » ، يعني همان به اصطلاح « رَه/رو» هايي كه ، بنا به ادٌعاي هوادارانِ« قانون اساسي» هاي جوامع، « حق ِرهبري كردن برخود » را به سياست/مداران « تفويض» كرده اند !  در حقيقت درست تر اين است كه گفته شود ، همان طور كه منتقدينِ قوانينِ اساسي مي گويند ،  اين قوانين، چنين تفويضي را  به اين ها تحميل و بار كرده  اند.     

سخن دراين جا به هيچ رو مخالفت با هم/بسته شدنِ هرچه بيش تر ِگروه هاي سياسي ِ مردمي نيست. سخن دراين باره است كه نمي توان به اين اتّحادهاي سياسي تكيه و  اعتماد  كرد بدونِ اتّحادِ اجتماعي ِهمه ي لايه هاي جامعه بويژه ميان مردم زحمت كش، و بدونِ يك/پارچه گي ِ نسبي ِ فرد. توان/مندي ِجامعه دراين اتّحاد اجتماعي و دراين يك/پارچه گي ِ فرد است . توان/مندي اي بيرون از قدرتِ سياسي، قدرتي نا/سياسي، قدرتي نا/سياست/مدار، قدرتي ضدِ قدرت! ولي مؤثّر. واين ويژه گي هاي اين قدرتِ ويژه، نه ازآن روست كه از آنِ مردم است، بل كه ازآن روست كه از آنِ مردمي است كه سياست/مدار نيستند.

سخن تنها برسرِ اين نگراني است كه باز دوباره بر/مدارِ/سياست/گَردنده گان، شمارِ بزرگي از توده هاي زحمت/كش و نيروهاي جوان و يا سال/مند را ، هم/راهِ خودِشان، به دورِ  مَدارِ قدرتِ سياسي بجرخانند؛ آن قدر تا جامعه دوباره به سرگيجه ي مرگ/باري گرفتار آيد.

دراين ترديدي نيست كه در پهنه ي سياست، بويژه دراين دودهه ي گذشته، شمارِ انسان هاي شريفي كه داراي آرزوهاي نيك اند كم نيست. سخن ولي بر سرِ آن خطري هست كه حتّي اين افراد را هم – بويژه تا زماني كه در سياست اند- تهديد مي كند. سخن برسرِ باورِ بدونِ ترديد و بدونِ چون و چرا و خرافيِ آن ها به نقش قدرتِ سياسي در رهايي انسان ها است. و سخن برسرِ اين است كه آن ها بر نقشِ غول آساي قدرت سياسي صحّه مي نهند.

خوش بختانه در همه جا، نه فقط درميان توده ي انسان هاي بيرون از احزاب و سياست بل كه حتّي در درون گروه هاي سياسي و به طريقِ اُولا حتّي در ميان حكومت گرانِ جمهوري اسلامي، بحران اعتماد نسبت به سياست و سياست/قدرت/مداري هنوز ژرف است. بديِ كار و خطرِ كار دراين است كه اين بحرانِ اعتماد هنوز در چارچوبِ بحرانِ اعتماد جاي دارد و هنوز به يك بي اعتماديِ بي بحران و آگاهانه و ارادي نسبت به قدرت/ سياست/مداري فرا نروييده است. 

هيچ گريزي نيست. بايد در برابرِ ادعاهاي قدرت/سياست/مداري، ترديد را زنده نگه داشت. مؤثّرساختنِ مبارزه براي آزادي و دادگري،  آن زماني مطمئن تر خواهد شد كه در جامعه، شمارِ مؤثّري از انسان ها وجود داشته باشند كه – به رغم ِ قدرت/سياست/مداران- باور دارند دراين راه،  چيره گي  بر فرهنگ، اخلاق، و اقتصادِ جامعه همان اندازه اهميت دارد كه چيره گي  بر قدرت سياسي.

بايد بر خرافي بودنِ باور به نقشِ رهبري كننده ي سياست و بر مبالغه آميزبودنِ باور به رهايي بخش بودنِ كسبِ قدرت سياسي و نقشِ سازمان هاي سياسي هميشه تأكيد كرد. بايد به خطرهايي كه گام نهادن در راهِ كسبِ قدرت سياسي، براي آرمان هاي انساني و براي انسان هاي آرمان خواه در پَي دارد، تأكيد كرد. بايد كوشيد تا در دگرگونيِ پيشِ رو، از ميان مبارزانِ اجتماعي، طعمه هاي تازه اي، براي هيولاي قدرت فراهم نشود؛ و يا از آنان، كساني در گردابِ قدرتِ سياسي/مداري فرو نروند. اگرچه كه نتيجه ي اين تلاش از هم اكنون ناچيز باشد.

بيرون آمدنِ « قدرتِ سياسي» از دست جمهوري اسلامي و از چارچوبِ اين جمهوري، از نيازهاي كنونيِ جامعه ي ما است؛ به هم/راهِ آن، بيرون آمدنِ « قدرت سياسي» از دستِ باورهاي مبالغه شده در باره ي نقش ِ آن ( قدرت سياسي) در جامعه، و بيرون آمدنِ قدرت سياسي از چارچوبِ « معمولِ» آن، از نيازهاي پايه يي ِ جامعه ي ما است.

نياز است كه بدون تعصب، بكوشيم تا « قدرت » از « قدرتِ سياسي» گرفته شود. تا قدرت سياسي از « رهبري كردنِ» جامعه تهي شود. قدرت سياسي داراي نقش غول آسايي شده است، اين نقش بايد از او گرفته شود، تا جامعه از شَرّ ِ قدرت سياسي و  رهبرانِ سياسي و به ويژه از شَرّ ِرهبري شونده گانِ سياسي رها شود.

بايد عشق‌ورزیدن و علاقه‌داشتن به سرنوشتِ ديگران را از آلوده شدن به مطامع ِ سياسي بازداشت. بايد انسان گرايي را از بدل شدن به ابزاري براي رسيدن به قدرت سياسي  در امان نگه داشت. بايد انواع ِ فريب/ كارانه‌ی مردم دوستي و مردم داري را ، با حسّاسيت و بي هيچ شتاب و سَبُك/ سري، برملا كرد.  

بايد چشم بر پهنه ي سياست نبست و از آن غافل نشد. بايد كمربندي از نظارت بر گردِ همه ي كساني كه بر مدارِ قدرت/سياست مي انديشند و حتّي مي رزمند، كشيد.

بايد نسبت به هرآن انديشيدن و حتّي رزميدنِ حتّي انسان هاي شريف و دادگر كه بر مدارِ سياست/قدرت است ، سلاح ِ نقد و سنجشِ آن ها و تأمّل در باره ي آن ها را هميشه به كار گرفته داشت.

ترديدي نيست كه غريزه ي قدرت خواهي، و عواملِ اجتماعي ِ قدرت مداري ، در هر كجا كه دست دهد، آن جا را به كانون قدرت بدل مي كند. حتّي خودِ ستيزه با قدرت را. ازاين رو، ستيزه جويي با قدرت، ستيزي است پيچيده. ستيزي است گاه با خودِ ستيزه. و گاه با خود. 

ستيز با قدرت/سياست/مداري، ستيزي تنها اخلاقي نيست. و يا فقط ستيزي با قدرت/طلبان نيست. اين ستيز، پيش از هزچيز، ستيزي است با يك انديشه و كردار. اين انديشه و كردار، انسان را، حتّي انسانِ مبارز را، به برده گي ِ قدرت/سياست مي كشاند.  

گولِ غرايز ِ خود ، گولِ توده هاي رهبري شونده، و گولِ هياهوي رهبران را نخوريم و آرزوي چيره گي بر قدرت را آرزويي نيك ولي دور و آتي و واقعيت ناپذيرندانيم. البتّه جاي ترديدِ جدّي است كه فرد و يا جمع ِ انسان بتواند - دستِ كم براي زماني طولاني-  « بي/مدار » باشد،  ولي ترديدي نيست كه :  1- مي تواند بر آن مَدارهايي كه به دورِ آن ها به گردش در مي آيد يا در آورده مي شود آگاهي يابد و 2- مي تواند بر ضدِ مدار هاي معمول شده و بابِ روز شده، خود را مستقل نگاه دارد.

بايد از جمع ِ قدرت/ستيزان پشتيباني كرد.

بايد اتّكا ي فرد به خود را تر و تازه نگه داشت. بايد فردِ دادگر را ارج نهاد.

بايد با همه ي توان در تحوّلِ پيشِ رو شركت كرد.

متأسفانه شمارِ انبوهي از انسان ها يا در پهنه ي باور ِ خرافي به نقش قدرتِ سياسي اند و يا در پهنه ي بي باوريِ خرافي به آن ها.     

بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها                    بازگشت به فهرست این نوشته