2- تاريكي بيني هاي اجتماعي
مبارزه ي اجتماعي پراكنده ، در طولِ دهه ي گذشته، برخوردار از يك روحيّه ي بانشاط و زنده و اميدوار نيست. هم بسياري از اهل توّجه كه به اراده و خواستِ خود در مبارزه ي اجتماعي شريك هستند، و هم بسياري از آن هايي كه خودانگيخته و به فشار ِ ضرورتِ زنده گي ِ شان، به ناگزير به مبارزه ي اجتماعي كشيده مي شوند، داراي يك روحيّه ي غم زده اند. بيان ها ، بياني تحقيرشده و تحقيركننده است.
همهروزه گزارش هاي فراواني از جامعه ي ايران و از انسانِ ايراني تهيّه و پخش مي شود. اين گزارش ها از سوي اين بخش ها انجام مي گيرند:
- گروه هاي سياسي- اجتماعي ِ داراي آرمان هاي مردمي و جدّي
- گروه ها و افرادِ فرهنگي ( هنرمندان ، نويسنده گان ، فيلم سازان، خبرنگاران، . . .
- دانش ورزان ( جامعه شناسان، تاريخ شناسان، و ورزنده گانِ دانش هاي انساني . . .)§
- افزون براين ها، گزارش هاي كه از دهانِ « خلق» داده مي شوند.
غالبِ اين گزارش ها تأثيري غم انگيز و دل گير و بي نشاط و نكوهنده مي گذارد بر كسي كه بخواهد از راهِ اين گزارش ها سيمايي از انسانِ ايراني براي خود ترسيم كند.
نمي توان براين حقيقت چشم پوشيد كه بسياري از اين توليدها و « گزارش» ها و تحليل هاي هنري، ادبي،علمي، بر فرضيه وحُكمي پايه دارد كه خود از پايه لرزان است و شايسته ي شك و بررسي ِجدّي است. من تلاش مي كنم اين فرضيه يا حُكم را، با بهره گيري از يك جمله ي يكي ازاين گونه كتاب ها، به نحوي فشرده جنين بيان كنم:
« در جُست وجوي اين سؤال ها، ما ناگزير از بررسي ِ جامعه ي مان بوديم. و بررسي ِ جامعه، ما را به گذشته ي مان رجعت داد. به گذشته ي تاريخي ِ مان، به اين كه تاريكي هاي تاريخ ِ چندين وچندهزارساله ي مان برجسته تر از روشنايي هايش مي باشند.»
اين تلاش هاي فكري، افزون براين، برپايه ي رَوِشي انجام مي شوند كه به پيوندِ ميانِ جوامع انساني هيچ باوري ندارد، به رغم ِآن كه نويسنده گانِ شان با شادماني از چيزي مانندِ « دِه كده ي جهاني» حرف مي زنند. اين تلاش ها، پهنه ي سياست را آيينه اي مي انگارند كه مي تواند همه ي توان يك جامعه را نمايش دهد. اين تلاش ها، پديده هاي سياسي ِجامعه ي ما را منجمد مي كنند، و مهم تر ازهمه، پيوندِ اين پديده ها را با « بيرونِ جامعه » يعني با جهان فراموش مي كنند.
×××
نمونه: کتاب « مشروظهی ایرانی» نوشتهی ماشاأله آجودانی
من دوست داشتم تا در باره ي كتاب « مشروطه ي ايراني»، نقدي آماده كنم. انجام ِ اين كار نياز به زمان و اسناد دارد. ولي ميل دارم تا اين فرصت را بهانه كنم و نكته هايي را دراين باره اشاره وار به ميان بكشم.
مجموعه ي آن انديشه ها و روش هايي كه پايه هاي بررسي ِتاريخ ايران را از سوي نويسنده ي اين كتاب، مي سازند، چنان اند كه نويسنده را ، بر رغم ِ نيّتِ او، به « ناديده گرفتن ِ» چيزهاي معيّن، و به « ديده گرفتن ِ» چيزهاي معيّن ِ ديگر ناگزير مي كند.
آجوداني در صفحه ي 10 مي نويسد:
« شايد اين شيوه ي روشن گري و عواقبِ ناشي ازآن، تاواني باشد كه نسل من ولااقل بخشي از نسل من، بايد بابت سهل انگاري ها و ساده نگري هاي خود بپردازد و بار ملامت آن را به دوش بكشد.» تأكيدها از من است.
مراد آجوداني، از « سهل انگاري ها »، سهل انگاري ها و ساده نگري هاي او و بخشي از نسلِ او در « گذشته» است، ولي من ترس آن دارم كه آن چه كه شيوه ي كار او را دراين كتاب سبب شده است، سهل انگاري ها و ساده نگري هاي او و امثال او در همين « اكنون» باشد.
ازاين گذشته، بحث فقط برسر ِ شيوه نيست؛ شيوه ها در بخشي از خود، انديشه اند. انديشه هاي نهفته در شيوه ي كار ِ اين كتاب، نيز، در خطاهاي جدّي اين كتاب سهم دارند. كدام انديشه ها ؟ میگویم انديشه هاي ضّدِ انديشه هاي پيشين. و ازجمله، انديشه ي غرب گرا.
آجوداني در صفحه ي 355 مي نويسد:
« مهم اين نيست كه موّرخي در كار خود اشتباه كند . . . درهركجاي دنيا ممكن است . . . امّا در هيچ كجاي دنيا جز كشورهايي همچون ايران عزيزِ ما [ عزيز! ] به آساني ممكن نيست كه برداشت هاي اشتباه، جزو باورهاي روشن فكران جامعه گردد. در كشورهاي متمدّن [ مگر منظور غير از غرب است ! ] به بركتِ تحقيقات، گفتگو و آموزش، تصحيح مي شود، و در نتيجه، آثار مخرّب آن برداشت ها خنثي مي گردد . . . » درونِ [ . . . ] از من است.
چه مي شود گفت در باره ي اين همه احكام كه دراين جمله گفته شده است. من خود امروز 15 سال است كه در كشور آلمانِ ( متمدّن ) هستم. شما بگوييد كدام برداشت هاي اشتباه از تاريخ اين سرزمين، پيش تر بوده كه امروزه اصلاح شده است ؟ زياد هم دور نرويم: از همين تاريخ فاشيسم، حتّي در باره ي مسئله ي روشني مانند فاشيسم، همه ي صف بندي هاي گذشته هنوز زنده اند. هنوزهم موافقان فاشيسم، « به بركت تحقيقات تازه»، براي درستي برداشت هاي خود دلايل تازه گير مي آورند. و « به بركت گفتگو و آموزش»، آثار ِ مخرّبِ آن برداشت ها را در جامعه مي گسترند.
امّا سبب ديگر، افزون بر شیوه، گرايش هاي تازه ي اجتماعي/سياسي ِ آجودانی و انديشه گرانِ همانند است. « گرايش» هايي كه « دانش ِ» آن ها را نسبت به تاريخ ايران به سوي تعبيرهاي تازه اي ازاين تاريخ كشانده است. گوشه هايي از اين گرايش هاي تازه را من تلاش كرده ام دراين نوشته، دربخش ( كمبودهاي اجتماعي ِ انديشه، و تحوّلِ كنوني جامعه ي ما ) بيان كنم.
امّا سبب ديگري هم هست. و آن، جابه جايي ِ« موضع و ايستن/گاهِ» او و امثال اوست. موضع و ايستن/گاهي كه ازآن جا به جهان و هرچه كه در اوست نگاه مي شود.
آن چه آجوداني « روشن گري» مي نامد، عينِ « افشاگري» است. خودِ آجوداني، صادقانه مي گويد كه اين روشن گري او دراين كتاب عيب دارد. امّا آيا خودِ آن « روشن گري » هم كه ازآن بمثابه مجموعه كردارهاي معيّن ِ گروهي از روشن فكرانِ معيّن ِ اروپا نام مي برند و دوره اي را هم به نام آن ناميده اند، در بخش نه چندان كم ِ خود، همان افشاگري نبوده است؟
سمت/گيري هاي كاملا" روشن ِ كتاب در « تورّق» در تاريخ ِ ايران، از زمانه و تب و تابِ زمانه رنگ پذيرفته است. نه البتّه از سر ِ فرصت طلبي بل كه از سر ِ مردم دوستي.
كتاب، در باره ي تعبيرپذيريِ تاريخ، سكوت مي كند. و بي هيچ ترديدي، تعبير ِ خود از تاريخ ايران را خودِ تاريخ مي پندارد. اگرچه همه ي تاريخ هاي همه ي كشورها، ولي تاريخ كشورهايي مانند ايران بويژه داراي زمينه ي گسترده ترين تعبيرپذيري ها است. تاكنون دراين ديار، نزديك به همه ي احزاب سياسي، حكومت ها، نهادهاي هنري و فكري، كوشيده اند براي درستي ِ ادعاهاي خود، از تاريخ اين مرزوبوم شاهد بياورند؛ و شگفت اين كه اين تاريخ، به هيچ كدام ِ شان پاسخ منفي نداده است. حتّي هواداران « هم/جنس گرايي ِ مُدِرن » هم امروزه، آن هم درآثار ِ نه تنها برجسته ترين بل كه « محترم ترين» عارفانِ اين سرزمين، شاهدي براي هم/جنس گرايي ِ« نوين ِ» شان يافته اند، و كسي نمي داند كه باز ديگر چه كساني چه شواهدي براي چه چيزهاي ديگر. و همه را هم، باري، اين تاريخ ، بي شاهد نمي گذارد !
درست در برابر ِ هم/چه تاريخ هايي است كه بايد نه تنها شرط انصاف را نگه داشت بل كه بايد احتياط را از دست ننهاد؛ و براين سفره ي بي دريغ ِ گسترده، خود را نباخت، و فريب نخورد!
آجوداني، دراين كتاب، برخي از به گفته ي او « روش فكران» ايراني را، به لحاظ اين كه اين افراد داوري هاي ديگري از تاريخ مشروطه داشته اند، متهم مي كند كه در تاريخ ايران « توّرق» نكرده اند. اين استدلال ، يكي از قديمي ترين و ساده ترين استدلال هايي است كه رواج دارد درميان انسان هايي، كه برداشت هاي مختلفي از روي/دادهاي تاريخي دارند. زمينه ي اين اختلاف ها، « تورّق ِ» كم يا زيادِ تاريخ نيست، بل كه عامل آن، نوعي ويژه از« تورّق ِ» تاريخ است. تورّقي ويژه. تورّقي با انگيزه ها و معيارها و نيّت ها و تأمل هاي معيّن.
شايدهمين اعتقاد به اين كه، « كج/فهمي» هاي روشن فكران ايراني از تاريخ مشروطه، معلولِ تورّق نكردنِ كافي ِ آن ها در تاريخ است، سبب شده است كه آجوداني بخش بزرگي از كتاب خودرا به نقلِ گفتارهاي طولاني و آوردن نمونه هاي « از اندازه بيرون» داده است. كاش نويسنده، به همان اندازه كه « تورّق» كرده است، «تأمّل» هم مي كرد.
نويسنده در باره ي خطرهايي كه به سبب پيوند ميان « گرايش و دانش ِ» انسان، بويژه برسر ِ راهِ « بررسي كننده گان ِتاريخ» و بويژه « درس آموزي از راه روشن گري هاي ِ تاريخي» كمين كرده است، به طرز ِ آشكاري بي احتياط است.
از خودِ كنكاش هاي اين انسان هاي متفكّر، گِلِه اي نيست، زحمت مي كشند و جست وجو مي كنند؛ گِلِه آن جاست كه اين انسان ها، و نويسنده ي اين كتاب، به طرزي شگفت و باورنكردني و به ساده گي ِعجيبي، پديده هاي سياسي جامعه ي ما را منجمد مي كنند. نمونه ي چنين « منجمد ساختني» بررسي ِ پديده ي ولايت فقيه و برآمدِ آن به سطح حكومت سياسي در روزگارِ كنوني در جامعه ي ما است. اين انسان هاي متفكر، در اين بررسي ها چند چيز را از نظر مي اندازند :
1- آن دست هاي پنهان و آشكار ِ بيروني و دروني را ، كه كوشيدند مثلا" همين ولايت فقيه را، بر جامعه ي ايران بار كنند نمي بينند. آيا قدرت هاي جهاني در سال هاي 57 نمي خواسته اند كه يك حكومت اسلامي برسرِ ايران باشد؟ مگر پيش ازآن در پاكستان، با كمك همين قدرت هاي جهاني نبود كه نخستين جمهوري اسلامي برپا شد؟ از كجا آمريكا طرحي را كه براي نيرومندساختن جنبش هاي اسلامي در افغانستان در همان سال ها داشته، در باره ي ايران هم در سر نمي پرورانده است ؟ اگر چنين بوده، پس چرا دراين باره ها اين كتاب خاموش است؟
فرارويانده شدنِ نظريه ي « ولايت فقيه» به سطح حكومت در ايران، نمي توانسته فقط به دستِ بازار و روحانيت، و ازراهِ تكيه ي اين نيروها برزمينه هاي پذيرش ِ اين نظريه در« جامعه ي ايران» به همراهِ بهره برداري اين نيروها از « تمكين» هاي « روشن/فكران» انجام گيرد. بازار و روحانيت، چنين تواني را نداشته اند. تحقق ِ اين « فرارويانده شدن»، عمدتا" ثمره ي دو كوشش بوده است : كوشش براي احياي نظريه ي ولايت فقيه و انداختن ِ پذيرش ِ قدرت سياسي به گردن آن، و كوشش براي احياي اين نظريه و انداختن ِ پذيرش ِ آن، بمثابه شكلِ حكومتي، به گردنِ جامعه . در نخستين كوشش، خواست و كمك هاي آمريكا و اقمار آن – به همراهِ هم/آوازي هاي اتّحاد شوروي - وزن بسيار سنگيني داشت، و در دومين كوشش، خودِ روحانيت و بازار نقش بازي كردند. و تازه همان طور كه ديده ايم، هيچ يك از اين دو كوشش، بدون سركوبِ مخالفت ها نمي توانسته اند پيش بروند.
2- درهمان حال، اينان مخالفت هاي جدّيِ بخش بزرگي از انسان ايراني را از همان سال هاي 57 بر ضّدِ ولايت فقيه و حكومت اسلامي ناديده مي گيرند، و يا كم اهميت مي انگارند. چشم آن ها به طرز ِ عجيبي از ديدن و انديشه ي آن ها به طرزِ عجيبي از توضيح ِ آن همه مخالفت ها كه به بهاي جان هزاران انسان تمام شد، نا توان است.
3- وديگر اين كه، اينان به حقيقي بودنِ اين باور، بي باورند، كه سياست/قدرت/ مَداري و « مصالح ِ » آن، و توازن نيروها در سياست، گاهي چيزهايي را به گردن كّل ِ جامعه مي اندازد كه مسئوليت آن ها را به هيچ دليلي نمي توان به گردن همه ي جامعه، و دستِ كم به گردن بيش ترينه ي آن انداخت. سياست/قدرت/مداري، به هيچ رو، داراي آن استعداد نيست كه بتواند همه ي شخصيتِ يك جامعه را بازتاب دهد. برعكس، اين پهنه ، تنها پهنه اي از پهنه هاي اجتماعي است كه اين استعداد را دارد كه شخصيت واقعي يك جامعه را به سختي مسخ/كرده و يا نارسا نمايان سازد.
اگرچه، نه هميشه، هرحكومتي كه با عامليتِ خودِ ملّت، برسر ِ او حاكم مي شود، حكومتي خوب است. ولي فراموش نبايد كرد كه ، نه هميشه، هر ملّتي، سزاوارِ آن حكومتي است كه برسرِ اوست. زيرا كه ، نه هميشه، ملّت ها، عامل ِ يگانه ي روي كارآمدنِ حكومتي اند كه برسر ِ آن هاست.
بسياري از آن چه را كه اين كتاب در باره ي برخي از نويسنده گان و شاعران مي گويد، نه اين كه نادرست باشند، بل كه شبيه به افشاگري هاي سياسي است. كتاب اين افراد را مسخ مي كند، همه ي حقايق را درباره ي آن ها نمي گويد، و اين كم/بود را زيرِ آوار ِ مآخذ و نمونه ها پنهان مي كند.
به نظر مي آيد، در نقل كردنِ گفتارهاي افراد، بايد به چند نكته توجّه داشت :
نه هرگفتاري را مي توان « دليل» دانست؛ گفتارها بايد بتوان اند نماينده ي ويژه گي هاي ثابتِ و اصلي ِ فردي و اجتماعي ِانسان ها باشند؛ گفتارها بايد بررسي شوند، يعني تا آن جا كه ممكن است عوامل و انگيزه هاي ِ آن ها شناخته شوند.
ازاين ها گذشته، به دامنه ي تأثيرهاي اجتماعي ِ گفتارهاي افراد هم بايد توجه داشت. بسا گفتارها كه اكنون گفته يا نوشته مي شوند و 20 سال بعد تازه خوانده يا شنيده مي شوند، و نمي توان اند درروي/دادهاي زمانِ گفته شدنِ خود نقشي و يا اصلا" نقشي داشته باشند.
و بايد به اين نكته توجّه داشت، كه گفتار ِ يك سياست/مدار و يك هنرمندِ نا/قدرت/مدار، و نيز گفتار ِ يك فرصت طلب و يا يك ثابت/قدم، و . . . هر يك داراي ارزش و جاي/گاه معيّني در زنده گي و در رفتار ِ اين افراد دارند.
نويسنده در بررسي ِ انديشه ها و رفتارهاي سياسي ِ افراد و گروه هايي كه در روي/دادهاي اجتماعي/ سياسي ايران شركت كرده اند و به آن سمت و سو داده اند، نقش جايگاه اجتماعي/طبقاتي ِ اين افراد و گروه ها را به كلّي ناديده مي گيرند، به خصوصياتِ فردي اين انسان ها و يا به خصوصياتِ خودِ اين گروه ها ( نهادها) كاري ندارند، و همه ي ريشه ها را در « ايراني بودنِ» آنان مي بينند.
معناي ايران چيست و عامليتِ كدام يك از رفتارهاي انسان ها و نهادهايي كه دراين «ايران» هستند را، بايد به گردن « ايران » انداخت، و كدام را به گردن آن « چيزها» يي ، كه ويژه ي ايران نيستند، و درهركجاي جهان هستند و عمل مي كنند واگرچه رنگِ ايراني مي گيرند ولي از ايراني بودنِ آن افراد و نهادها فرمان نمي برند و خود نقش ِ بارزي در رفتارهاي مهم ِ انسان دارند. مانند غرايز ِ فردي و اجتماعي، جاي/گاهِ طبقاتي/اجتماعي/، دوري يا نزديكي به قدرت و كانون هاي آن ، و . . .
خودِ نام كتاب، « مشروطه ي ايراني»، چند انديشه را در خود نهفته دارد اگرچه متن كتاب، چندان به اين انديشه ها نمي پردازد. و در باره ي هريك ازاين انديشه ها جاي بحث است.
ا- نويسنده با انتخاب این نام، هر كوششي براي تقليد نكردن از غرب و تآکید بر ایرانی بودن را به خنده ميگيرد.
2- نويسنده باانتخاب این نام، به روال سنّت، انقلابِ سال هاي 1284 را « انقلاب مشروطه» مي نامد. آيا اين انقلاب ، واقعا" فقط انقلابي بود براي مشروطه كردن سلطنت ؟ چه كساني چرا اين را گفته اند؟
3- نويسنده، آن چه را كه بر سر ِ انقلابِ موسوم به مشروطه آمد، به « ايران» نسبت مي دهد. آيا « ايران» ، همه ي ايران، همين را مي خواست كه از آب درآمد؟ آيا ايراني ساختن اين انقلاب، نمي توانست اشكال ديگري به خودبگيرد كه بهتر باشد؟ اگر چنين امكاني بود، پس چرا آن را « مشروطه ي ايراني» بايد ناميد؟
چرا نویسنده بهجای نام « مشروطهی ایرانی»، نام کتاب را «مشروطه ي نا/ايراني » ننهاد، و يا دستِ بالا، « مشروطه ي كم/ايراني»، « مشروطه ي نه چندان ايراني» و يا «مشروطهي بد/ايراني» ؟
×××
« تاريكي بيني» در تاريخ ِ اين مرزوبوم، همچون در دیگرجاها، هميشه ديده شده است؛ و « تاريكي بيني ِ» تازه، آخرين تاريكي بيني نخواهد بود. هميشه، دلايل ِ شخصي، يا دلايل ِ اجتماعي، يك يا گروهي از انسانهارا به سوي « ديدن » تاريكي هاي معيّن و ازپیش منظورشده ای در تاريخ ِ اين ديار برخواهد انگيخت. آن چه ديروز « روشنايي» ناميده مي شد، امروز« تاريكي» معنا میدهد، و . . .
چنين « تاريكي بيني» هايي در جامعه ي ما و در تاريخ ِما، متأسفانه در طول 10/15 ساله ي گذشته، كم ديده نشده اند. اين « تاريكي بيني» ها در جامعه ي ما، البتّه داراي انواع ِ گونه گون است و نمي شود همه ي آن را يك/كاسه كرده و با يك معيار سنجيد. برخي ازاين « تاريكي بيني» ها در انسان و درجامعه ي ايراني، قطعا" نتيجه ي اين است كه اين انديشه ورزان بر مَدار سياست مي انديشند. برخي ها بر مَدارِ پيش/رفت مي انديشند، ومعيارِ شان هم همين پيش/رفت هاي كشورهاي غربي است. برخي ها هم انديشه هاي شان بر مَدار ِ تجاربِ تلخي مي گردد كه جامعه ي ما به آن ها دچار آمده است. برخي ها هم نتيجه ي اين است كه امروزه بسياري از انديشه ورزان، داوري گذشته ي خودرا در باره ي چيزهايي مانندِ : امپرياليسم، سرمايه داري، و مابه ازا هاي آن ها ، دادگري اجتماعي، برابري انسان ها، و . . . كنار گذاشته اند.
درهمين حال، اين « تاريكي بيني» ها در فضاي بحران زده و آلوده به پيامدهاي شكست ها و بحران هاي سياسي و دشواري هاي اجتماعي/اقتصاديِ كنوني ِ جامعه ما « توليد» شده و مي شوند، و نمي توانند ازاين فضا متأثّر نباشند. امّا به نظر مي رسد كه مهم تر ازاين فضا و آن « مَدار» ها، عامل ِ موثّرتر، همان فرضيه و حُكم و همان روشي است كه پايه هاي نظريِ اين « تاريكي بيني» ها را مي سازند.
كارِ اين گونه « ريشه يابيِ مسايل در جامعه ي ايران» به چنان مضحكه اي دچار شده است كه امروزه، هر كسي مي آيد و ازهمان آغاز، مُشتي برسر ِ جامعه ي ما مي كوبد تا مگر از « قافله» باز نماند. دراين ميان، عقيده اي كه زماني غالبا" از انسانهای در حول و حوش ِ « سلطنتِ پهلوي» ابراز مي شد، امروز متأسفانه در میان انسانهای« حول و حوش» هاي ديگر هم اِبراز مي شوند. اين عقيده چنين بود « متمدّن ها [ اين متمدّن زماني عرب بود زماني . . . و امروز غرب است ] حق دارد از ما ايرانيان حقّ ِ توّحش بگيرد».
در ديگر جوامع هم چنين « تاريكي بيني » هايي در دوره هاي گوناگون رواج داشته است ، ازجمله در جامعه ي آلمان در آغاز سده ي بيستم و يا پس از جنگ اوّل و بويژه پس از جنگِ دوم جهاني .
در نيّتِ نيكِ بسياري ازاين « تاريكي بيني» ها ترديدي نيست. بحث بر سر ِ آن فرضيه و يا حُكمي است كه اين تاريكي بيني» ها را محمِل مي شود. و نيز بحث برسرِ برخي از آن چيزهايي است كه « تاريكي» ناميده مي شوند. آيا برخي از اين « چيز» ها واقعا" تاريكي اند يا اين كه تاريك « ديده» مي شوند؟
اين گونه تاريكي بيني ها، در اين فضايي كه كه چنين تاريكي بيني هايي را دامن مي زند، سبب شده است كه بررسي ِ جدّي تر و نقّادانه به جامعه ي ايران ، زير ِ سايه بماند. سبب شده است كه هر انتقادِ جدّي به هر تاريكي، به سودِ « تاريكي بيني» تعبير شده و به تقويتِ آن منجر شود. هرآن كسي كه به جامعه ي ما خُرده هاي بنياني دارد، بايد بكوشد دامنه ي اين گونه « تاريكي بيني» را، از راه برسي هاي جدّيِ خود، تنگ و تنگ تر سازد.
به هرحال، دراين جا فرصتِ بررسي ِ بيش تر ِ اين تاريكي بيني ها نيست. قصد فقط اشاره اي به اين پديده است. پديده اي كه اميد مي رود در پَرتُوِ سحري كه دارد بر مي خيزد، «روشن» شود. ترديدي نيست كه برخي از اين « تاريكي بيني» هاي نا/جِدّي كه بر مدارِ « مطامع» و « مصالح» مي گردند، به محض آن كه قدرت سياسي به دستِ هواداران اين تاريكي بينان بيفتد، ناگهان محو مي شوند. و جامعه ي ايران، ازنگاهِ اين « انديشه ورزان» يك سره نور و روشنايي مي شود!
امّا آن جا كه به « تاريكي بينانِ » جدّي و خوش/نيّت مربوط مي شود، اميد است كه از سوي آنان، در زير ِ روشنايي ِ اين سَحَر ِ نوين ِ پيش ِ رو، انسانِ ايراني و جامعه ي ايراني كشفِ تازه شود، به تازه گي كشف شود، بارديگر كشف شود. نه فقط تاريكي بينانه بل كه هم/چنين روشني بينانه كشف شود؛ وگرنه تحوّلِ پيش ِ رو مي تواند ازاين پديده ي تاريكي بيني و تاريك بيني آسيب هاي جدّي ببيند.
آيا اين سَحَر، آن اندازه روشنايي دارد كه كه به كشفِ تازه و نو و دوباره و رساتر ِ انسانِ ايراني و جامعه ي ايراني كمك برساند؟