شعر مهتاب . . . . . . نگران با من ايستاده سَحَر، صبح می خواهد از من
شعر
مهتاب
. . .
نگران با من ايستاده سَحَر،
صبح می خواهد از من
كز مباركدَم ِ او آورم اين قوم ِ بهجانباخته را بل كه خبر؛
در جگر، خاری ليكن
از رَهِ اين سفرم می شكند.
«نيمايوشيج »
بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها
بازگشت به فهرست این نوشته