زمينهچینی !
زمينه ي بحثِ اين نوشته ، يك تصوير است. همه ي اين نوشته كوششي براي گونه اي بيان و تعبير از اين تصوير است. اين تصوير داراي چند عنصر ِ برجسته است :
- سَحَر ؛ كه در حالِ دَميدن است.
- « من » ؛ كه به دلايل ِ بسيار متنوع هنوز نخوابيده است :
هر « من»ي به سبب هاي متنوّع :
به سببِ سر/درد،
به سببِ بيماري،
به دليل ِ پيري،
بهسببِ خواب زده گي،
به سببِ كار،
به سببِ عشق به سَحَر،
به سببِ اين كه سَحُوري/زن است .
و يا خواب بوده ، و بيدار شده است :
به سببِ سروصدا ،
بهسببِ خوابي سير،
بهسبب ِ صدايي .
- « قوم ِ به جان باخته»؛ بيدار و آگاه، و سرگرم ِ زنده گي .
- نگراني ؛ كه هم در چهره ي سَحَر ديده مي شود
و هم درچهره ي « من »
و هم در چهره ی « قوم ِ به جان باخته» .
در تصويري كه نيما در شع رِ خود ارائه مي دهد، « خفته گان» عنصري برچسته است. من ولي دراين تصوير عمدا" از عنصري به نام ِ « خفته گان » حرفي نمي زنم. به گمان من، تصويرِ نيما تصويري است آلوده به خيال هاي پاك ولي نا/واقعي ِ گروهي خاص از مصلحين و مبارزان اجتماعي كه البتّه ممكن است هر كدام از ما روزگاري و هميشه در شمار آن بوده باشيم. و ازاين رو، دراين تصوير، گفت و گو برسر ِ كساني نيست كه « بيدار» ند و بايد « خفته گان» را بيدار كنند.
زيرا كه خفته گان چه كساني اند؟ خفتن به چه مي گويند؟
مسئله و دشواريِ امروز ِ ما، در برابر ِ سَحَرهايي از اين دست ، « بيداري» است و « بيداران» هستند ؛ سَحَرهايي ازاين دست را همه گان مي بينند، ولي كم اند از اين بيننده گان كه به آن ها باور مي كنند. مشكل در برابر ِ اين گونه سَحَرها، آگاه نبودن از آن ها نيست بل كه باور نكردن به آن ها است. اين سَحَرها نخست بايد باور شوند، و فقط پس ازآن است كه مي توان اند به روز بَدَل شوند. آن چه موجب مي شود تا سَحَرهايي ازاين دست، هنوز به روز بدل نشده خاموش شوند، خفته گان و خفته گي نيستند بل كه خودِ بيداران هستند، نوعي از بيداري است. بيدارانِ بي باور، بيداريِ بدونِ باور.
بي باوري است كه امروزه بلاي جانِ جهان ما شده است. و خواب را سوزانده است. و يكي از شگفت ترين و دردناك ترين بيداري ها را بر همه گان چيره گردانيده است.
از همين رو، كار ِ « من »، كه نيما در اين شعر وضع ِ دشوار او را نمايش مي دهد، امروزه به مراتب دشوارتر شده است. او بايد با وجودِ « خار»هايي كه اين گونه باوركردن ها، در گذشته، در دلِ او كاشته اند، باز هم باور كند و بباورانَد. اين باور را بپرورانَد در « قوم به جان باخته» اي كه خوداو نيز از برخي باوركردن هاي گذشته، « خار» هاي فراوان در دل دارد.
بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها بازگشت به فهرست این نوشته