شعرسياسي ، شعراجتماعي
مختاري دراين گفتگو، نزديك به 30صفحه را به بحث درباره ي پيوند ميان سياست و شعر واگذارمي كند. او مي گويد:
« ادبيات بايد خودش باشد...امّا اين خود بودن به معناي غيرسياسي بودن ذات اش نيست، بل كه درست برعكس درست به خاطرهمين خودبودن وخودماندن اش سياسي است. » ص99
درسراسراين بحث، از يك سو او به برخي چيزهاي سودمند و بجا اشاره مي كند، و ازسوي ديگرنشان مي دهد كه هنوز در چنبره ي همان چيزي گرفتار است كه تلاش كرده گريبان خود وشعررا ازدست آن رها سازد.
راست اين است، كه پيوندميان سياست وهنر، بحثي نيست كه بتوان آن را يك بار براي هميشه روشن كرد. وازاين ديدگاه شايد چندان برمختاري نتوان خُرده اي گرفت. آن چه كه من در بحث تقريبا" طولاني او دوست دارم بگويم، مكثي است در پيرامون جنبه هاي دو گانه ي سياسي و اجتماعي هنر.
به گمان من دربحث مختاري، مرزميان جنبه ي اجتماعي رفتار آدمي با جنبه ي سياسي رفتار او، درهم ريخته است. اين دوجنبه ي رفتار آدمي، نه به لحاظ خاست گاه يا منشاء شان، بل كه ازنگاه مَنش، درون /مايه و سمت و سو و هد ف شان ازهم جدا هستند.
جنبه ي اجتماعي رفتار انسان، دربردارنده ي همه ي آن تلاش هاي انديشه يي وعملي اوست كه كانون آن ها را بيان وگشايش وحلّ دشواري هاي دست/جمعي انسان ها شكل مي دهد. درحالي كه جنبه ي سياسي رفتار انسان، تنها وتنها براي به دست آوردن قدرت سياسي ويا نگه داشت آن است.
سياسي ناميدن همه و هرگونه رفتار انساني درجامعه، نه تنها نادرست است بل كه پيامدهاي گاه بسيار ناگواري درپهنه ي انديشه يي و عملي خواهد داشت. براي نمونه، يكي ازبازتاب هاي اين نادرستي در انديشه ي آدمي، اين تعريف فلسفيِ نارسا ومبهم وتنگ كننده ازانسان است كه برپايه ي آن، انسان موجودي تنها سياسي قلم/داد مي شود. يك نمونه ي پيامدِ عملي اين فلسفه هم، سهم آن درغول آساشدن بي همانندِ دولت ها و در گسترش پهنه ي دخالت آن ها تا خصوصي ترين گوشه هاي زنده گي انسان ها و . . . است.
سياست/مداران وهمه ي كارگزاران سياست (چه برتخت فرمان روايي و چه دراه تسخيِ راين تخت)، قاعدتا" بايد يكي ازسرسخت ترين گروه هاي هوادارِ سياسي كردن هرگونه رفتار آدمي باشند. در همان هنگام كه درسياست، خودكامه گان به شيوه ي كهن (وسنّت) ، هرگونه آه كشيدن آدم ها وهرگونه اشاره ي آن ها به دشواري هاي جامعه را، عملي وتوطئه اي سياسي برضد خويش مي انگارند و به سركوب آن مي پردازند، زيرا اعتقاددارند (ويااين كه ازاين اعتقاد بهره برداري مي كنند) كه انسان موجودي سياسي است؛ درهمان هنگام، خودكامه گان به شيوه ي نوين(ومُدرن) با ابزارها ونظريه هاي گوناگون مي كوشند، ترس توده ي انسان هارا از خطرِ سياست و ازخطرِسياست/مداران، ونااميدي آنان را از سياست، هم/چون عملي توطئه آميز و زيان مند و برخلاف منافع جامعه جلوه داده و به سركوب آن بپردازند. زيرا هم سياست/مداران كهنه وهم مدرن معتقدند ( ويا ازاين عقيده بهره برداري مي كنند ) كه انسان موجودي سياسي است . كه انسان حيواني سياسي است .
امّا گذشته ازسياست/مداران، درميان ما انبوه مردم هم مرزِ ميان سياست و جامعه، وميان جنبه ي سياسي و اجتماعي رفتار انسان ها درهم وبرهم است. واقعيت اين است كه اين درهم وبرهمي نه تنها درانديشه، بل كه _ به دليل درهم تنيده گي وحشت ناكِ سياست با جامعه_ درواقعيت روزمره هم وجود دارد.
امّا با همه ي اين آشفته گي ها، مرزمياناين دوجنبه، واقعي است.
هنرهم درحقيقت به نوعي ، يكي از گونه هاي رفتارآدمي است. و در پيوند با اين بحث ما، اين گونه ي رفتارآدمي نيزداراي جنبه ي سياسي واجتماعي است. دراين جا نيز سياسي ناميدن هرهنراجتماعي، همان اندازه نادرست است كه اجتماعي خواندن هرهنرسياسي.
امّا مختاري نه تنها مرزميان اين دوجنبه را درهم مي ريزد، بل كه با « سياسي» ناميدنِ « ذاتي » شعر(هنر) به هيچ مرزي باورندارد. و براي رفتارآدمي درحقيقت جزيك جنبه ي سياسي نمي بيند. اوازيك طرف به درستي ازاين كه برخي شعرها« رهبري سياست» را مي پذيرندانتقاد مي كند ومي كوشد تا سياست را از « رهبري» شعر بيرون كند، ولي ازسوي ديگر سياست را در« ذات» شعرجاي مي دهد، چيزي كه بسيار فرا تر و بدترازحاكم كردن رهبري سياست برشعر است. و با اين كارخود، شعررا يك سره درتسلط وچيره گي سياست قرار مي دهد.
ازاين آشفته گي كه بگذريم، مختاري ( به نظرمي آيد )بسياري ازشعرهايي را كه بيش تر يك شعراجتماعي بايد ارزيابي شوند سياسي مي نامد. برخي ازشعرهاي شاهرودي وكسرايي ، بيش تر شعرهايي اجتماعي اند تاسياسي.
افزون براين، شعرسياسي به هرحال خود گونه اي شعراست، وخطا است كه تنها به اين دليل ازآن هاچشم پوشيد. آن چه كه قطعا" درشعرمهم است همان چيزي است كه به اصطلاح جوهريا گوهرهنري آن است.
انبوهي از شعرهاي دهه ي 30،40و50 درزير ِتأثيِر مبارزه ي اجتماعي (ونه سياسي)، ومهم ترازاين ها، درزيرتأثيرآرزوها وگرايش هاي نيك خواهانه ي اجتماعي شاعران آن ها براي به/سازي زنده گي اجتماعي سروده شده اند، و نمي توان برآن ها به اين سبب ايرادي گرفت. كم نيستند درجهان، شعرهايي كه به بيان دشواري هاي اجتماعي پرداخته اند و به كشف و بيان پهنه هاي گسترده اي از دنياي درون آدمي دست يافته اند. مي توان برسر ِ ارزش هنري اين شعرها گفتگوكرد و برآن ها خُرده گرفت؛ امُا نمي توان همه ي آن ها را يك/سره سياست زده ناميد. آن ها بيان گر ِ برخي آرزوهاي پسنديده ي انساني اند كه بسياري شان هنوز هم آرزو مانده اند و دريغا كه گويي هرگزسر ِِ تحقق ندارند . . .