چنين به نظر مي آيد كه مرز ميان دو مفهوم ِ « مبارزه ي اجتماعي» و « مبارزه ي سياسي»، در بسياري مواقع در هم ريخته است. آيا اين دو نام براستي دو مفهوم را نماينده گي نمي كنند ؟ آيا اين درست است كه هر مبارزه ي اجتماعي را در همان حال مبارزه ي سياسي بناميم ؟
جنبش سياسي گونه اي از جنبش اجتماعي است. ويژه گي بزرگ آن كه آن را از ديگر ِِ گونه هاي جنبش اجتماعي جدا مي كند هدف آن است وآن ، دستيابي به قدرت سياسي است. اين اصلي ترين خواسته وآرمان اين جنبش است كه در همان حال هم/چون خواسته ي صنفي كارگزاران آن هم هست. در اين مفهوم ، جنبش سياسي همان سياست است .
خواسته هايي چون نان، آزادي، كار، برابري، بهزيستي، پيش رفت . . . خواسته هاي جنبش هاي اجتماعي اند. اين هاخواسته هاي جنبش سياسي نيستند. سياست ( جنبش سياسي ) آن ها را از جنبش هاي اجتماعي وام مي گيرد، و به صورت شعارهاي سياسي خوددر مي آورد براي جلب رأي و پشتيباني جنبش هاي اجتماعي به سوي خود، براي آن كه بتواند آسان تر به سوي قدرت سياسي خيز بردارد. رقابت كارگزاران جنبش سياسي براي جلب اين پشتيباني نه چيزتازه اي مربوط به دوسده ي گذشته است ونه ويژه ي يك ساختار حكومتي و فرمان روايي معيّني است، بل كه در همه ي روزگارها ودر همه ي كشورها ديده شده است.
« مبارزه ي اجتماعي» ازنگاه خواسته ها و آرمان هايش وازنگاه وضعيت و ايستاري كه دربرابر قدرت سياسي دارد، از مبارزه ي سياسي متمايز است. هرگاه چنين مبارزه اي دست يابي به قدرت سياسي را به عنوان آرمان پايه يي ِخود برگزيند، آن گاه رَوندِ دگرديسي آن به سوي يك مبارزه ي سياسي آغاز مي شود. كم ديده نشده اند مبارزه هاي اجتماعي كه ـ خواسته يا نا خواسته ـ به مبارزه اي سياسي تبديل نشده اند. همين جور هم كم نيستند مبارزان اجتماعي كه در رَوند شركت فعّال خود در جنبش هاي اجتماعي، ازپيوستن به مبارزه ي سياسي و سياست خودداري كرده اند؛ وحتّي بسياري از آن ها هرگونه اي از تبديل شدنِ جنبشِ موردِ پشتيباني خود به جنبشي سياسي را رد كرده اند.
()
سازمان هاي سياسي يكي از اصلي ترين ستون هاي سياست ( و جنبش هاي سياسي )هستند. آن ها مي توانند نام ها وساختار هاي گوناگون وگاه بسيار نا/هم/خوان داشته باشند، ولي ويژه گي پايه يي وماهَويِ آن ها به انجام رساندن خواسته ي اصلي سياست ـ يعني دست يافتن به قدرت سياسي و يا نگه داشت آن ـ است. آن ها سازمان گرِ سياست، نظريه پردازِ آن، و ابزارِ نگه/باني از آن ساختار و شرايط اجتماعي هستند كه به شكلي، بودن آن ها را ناگزيرو ضروري مي سازند.
آن ها نيز، با همه ي كوشش هايي كه درردّ ِاين گفته انجام مي شود، به ميزان بسيار زيادي پيامدِ اطاعت و دنباله رَويِ خودبه خودي انسان ها از غريزه ها هستند. به يك بيان، اين همان غريزه هاي بشريِ گرايش به سوي قدرت و كانون گرايي ( تمركز ) هستند كه خودرا ـ به دست آدم هايي كه به آنان گردن نهادند ـ به اين شكل هاي سياسي سازمان داده اند. گرايش و تلاشِ خودِ اين سازمان ها اين است كه خودرا نه هم/چون نيازي غريزي بل كه هم/چون نيازي اجتماعي، نيازي تاريخي و همانند اين ها وانمود سازند.
اين البتّه يكي از بحث هاي ديرينه است كه چه رابطه اي ميان غريزه هاي بشري ـ كه به گونه هاي هم فردي وهم اجتماعي پديدار مي شوند ـ و مفاهيمي چون نيازها و ضرورت هاي اجتماعي ويا تاريخي هست ؟ به راستي هم، گاه بسيار دشوار است كه دريافته شود پيش/ آمدها و رخ/دادهاي بزرگ اجتماعي( جنگ ها، انقلاب ها، پيدايي يا نابودي نهادهاي اجتماعي و . . . ) تا چه ميزان محصول فشارِ غريزه هاي بشري هستند يا محصول فشار نيازها و ضرورت هاي تاريخي و اجتماعي . ازاين گذشته، به نظرمي رسد كه غريزه ها حتّي در ايجاد آن چه كه ما آن ها را نيازها وضرورت هاي اجتماعي وتاريخي مي ناميم، نقشِ يك/سره آشكارومهمي دارند.
بسياري از ما آدمها خوش تر داريم تا چنين وانمود سازيم كه در رفتاروپنداروكردار هاي فردي واجتماعي مان، ازتأثيروسمت/دهيِ غريزه هاي خود آزاديم. چنين گرايشي را بويژه درميان نهادهاي اجتماعي به روشني مي توان ديد؛ وازميان اين نهادها، نهادها وسازمان هاي سياسي بويژه ، اين گرايش را به آشكارترين گونه پديدار مي سازند. براي آن ها پسنديده تر است كه برروي انگيزه هاي غريزيِِ كاركردهاي خود، پرده هاي زيبايي از مفاهيمي برتر و عالي تر! بپوشانند. مفاهيمي چون نياز جامعه، نياز تاريخ، نياز پيش رفت و . . .
اين نهادها يكي از بلندترين بلندگوهايي هستند كه از آن ها، ستايش قدرت و ضرورت بسيج همه گان به سوي آن پخش مي شود. بسياري از اين نهادها ( فرقي نمي كند به چپ يا به راست وابسته باشند ) خودشان نيزامروزه بمثابه نمادِ قدرت، ازسوي بسياري از آدم هاي جامعه ستايش مي شوند.
آن ها اكنون درحقيقت از نيروهاي سرسختي هستند كه نمي گذارند تا جامعه برآن گروه ازغريزه هاي ويران گر كه آدمي را به برده گي دربرابرقدرت مي كشانند مهار زده وآن هارا زير نگاه واراده ي خود بگيرند.
بخش بزرگي از هزينه اي كه جامعه براي برپابودن سياست مي پردازد، صرف زنده ماندن اين نهادها مي شود.
اين سازمان ها، بويژه آن ها كه ازسوي سياست و سياست مدارانِ حرفه يي ساخته مي شوند، داراي سود وزيان ويژه ي خود، برنامه و هدف ويژه ي خود، ومنش و شخصيتِ ( به اصطلاح حقيقي وحقوقيِِ) ويژه ومستقل خود مي شوند. يعني چيزي مي شوند كه بود و نبود آن ها هيچ ربطي به بوديا نبودِ جنبش هاي اجتماعي ندارد. يعني بخشي ازمبارزه وكوشش آن ها، كه بخش مهمّي را نيزدرمجموع ِ مبارزه ي آن ها تشكيل مي دهد، تنهاوتنها براي دفاع ازهستي خود شان انجام مي گيرد.
آن دسته از سازمان هاي سياسي هم كه از درون مبارزه هاي اجتماعي پديد مي آيند نيز ازهمان آغازِ تبديلِ خود به يك نهاد سياسي، ازجنبش اجتماعي خود مستقل شده وداراي سودوزيان وهدف هاوبرنامه هاي ويژه ي خود مي شوند.
مراد از« هدف ها و برنامه هاي ويژه ومستقلِ» اين سازمان هاي سياسي ، به هيچ رُوي، آن برنامه هاوهدف هاي ( سياسي ـ اجتماعي ) نيستند كه اين سازمان ها درجامعه به پيش مي كشند تا مثلا" درصورتِ بدست آوردن قدرت، آن هارا برنامه ي حكومت خود قرار دهند. قصدِ من از اين « هدف ها و برنامه هاي ويژه ومستقل» آن اهداف و برنامه هايي اند كه درحقيقت منافع صنفي اين نهادهارا بازمي تابانند؛ و براي آنان داراي اهميتي بمراتب بيش تر از هدف ها و برنامه هاي سياسي-اجتماعي شان هستند. درحقيقت، حتّي همان برنامه هاي سياسي ـ اجتماعي هم بخشي ازبرنامه هاي ويژه ومستقل اين نهادها به شمارمي آيند؛ وپيش ازهرچيزدرخدمت همين منافع صنفي اين ها هستند.
()
افزايش جمعيت، گسترش ناگزيرِ آزادي هاي فردي و اجتماعي، گسترش و پيش رفت ناگزيرو خود به خودي آگاهي ها ومنشِ آدم ها و . . . جامعه ها را بسيار پيچيده كرده اند. آن چه كه رهبري كردن جامعه ناميده مي شود بيش از پيش به دشواري هاي عظيم و ناتواني هاي غول آسا دچار آمده است. هرچه بيش تر مي گذرد بيش تر روشن مي شود كه در نظام كهنه ي كنوني جامعه ودرنظام مفاهيم كهنه ي سياست، باور به رهبري كردن جامعه به طورِكُلّي (وبه طور مشخص به دست سياست ) تا چه ميزان كودكانه است.
بسياري از آن چارديواري هايي كه كشور ناميده مي شوند، امروزه در برگيرنده ي ده ها و صدها ميليون انسان اند؛ دربرگيرنده ي ده ها هزار شهروروستايند. نه تنها در كشورهاي بزرگي چون چين، روسيه، هند، آمريكا . . . بل كه حتّي در كشورهاي كوچك ترهم، كارگزاري يك رهبريِ مركزي ـ آن گونه كه امروز گواه آن هستيم ـ با هيچ منطقي و خِرَدي جور در نمي آيد.
ناتواني و درمانده گي سياست در انجام وظايف غول آسايي كه براي خويش ساخته است، در هرگوشه اي ازجهان آشكاراست. انبوه مسايل حل ناشده، انبوه راه حل هاي ناپخته و ناسنجيده، ميزان غول آساي سرمايه و وقت و نيرويي كه به دليل بي سازماني و هرج و مرج ِِ حاكم بر سياست به هدر مي روند، شمار بزرگي از جنگ ها و درگيري هاي ميان جوامع و در درون هر يك از آن ها، كه به ميزان زيادي پيامد ناتواني هاي سياست اند، باري اين ها نشان گرِ بحران وجودي سياست اند.
هميشه آدمي كوشيده است تا از راه ها و ترفندهاي مختلف به سياست مهار زند :
ازيك سو، كوشيده شد تا آن را به خِرَد، و به نيازمندي هاي انسان وجامعه اش مشروط و ناگزيروموظّف ساخته، و براي بهزيستي خود سودمندسازد. تلاش كرده شدتا سياست را با اخلاق آشتي پذيرساخته وآن را باصطلاح انساني سازند؛ پس كوشش شد تا آن را به زيورِ دانش بيارايند. تلاش شد تا به آن علم بياموزند ! آن را هم/چون علم در دانشگاه ها آموختند و آموزاندند . واين ها، تلاش أن كساني بوده كه به انساني كردن سياست اميد داشته اند.
ازسوي ديگر، كوشيده شد تا مگرسياست را باصطلاح خلع ِيد كنند؛ اورا ازمقام رهبري دوركنند. مي خواستند پيش ازهرچيز، وظايف و اختيار هاي سياست را ازاو بازستانند، اورا از كُرسي رهبري كنار بزنند، و قدرت را در جامعه از تمركز بازدارند. و اين راه جويي هاي آن كساني بوده كه هرگونه اميدي را به انساني كردن ومهارسياست ازدست داده بودند.
متأسفانه تلاش اين دوگروه تاكنون به بار ننشست.
متأسفانه به جاي كوشش اين گروه ها، تلاش آن كساني مُهر خودرا براين چاره جويي ها زد كه به خرافه هاي سياست باور داشته ودارند. از همين رو، آن چاره سازي ها، به ناچار، چاره ساز نشدند. سياست، دانش را هم به خدمت خويش درآورد، واز آن هم بدتر، خود به لباس دانش درآمد.
()
هميشه چنين بوده و امروزه بيش از پيش چنين است : سياست هم/چون يك پيشه و شغل است ؛ ويژه گي بزرگ آن دربرابر يك پيشه ي ساده اين است كه نه تنها سود مالي دارد بل كه به دليل جاي گاهِ به ناسزا عظيم خود در جامعه، اهميّت اجتماعيِ بي مانندي نيز براي پيشه وَر خود به بار مي آورد.
()
ستايش گرِ ساده ي مبارزه ي اجتماعي ( هر گونه اي از مبارزه ي اجتماعي ) بودن، ابلهانه و بي هوده است. چنين انسان ستايش گري، بايد به ناگزير، ستايش گرِاين ساختار كهنه ي جهان هستي وقوانين خنده آورِحاكم برآن نيزباشد.ساختار و قوانيني كه ده ها و صدها گونه سرنوشت هاي غم انگيزوحقير را براي همه ي موجودات، واز آن ميان براي ما آدم ها ناگزيرساخته است؛ ساختار وقوانيني كه ما انسان هارا چنان ناتوان وحقيرساخته كه براي ساختن يك زنده گي ساده ي دادگرانه هنوزكه هنوزاست نتوانستيم با هم/ديگركناربياييم، وهم/چون گذشته گانِِ هزاران سال پيش، ناگزيراز دست يازيدن به مبارزه ي اجتماعي هستـيم.
()
نمي توان پوشيده داشت كه در ميان هواداران بسيار گوناگون مبارزه ي اجتماعي ( اعم ازپيش رو يا پس رو ) چه بسيارآدم هايي پنهان گشته اند يا باآن گره خورده اند كه پذيرش قانونِِ ناگزيريِ مبارزه ي اجتماعي از سوي آنان، چيزي همانند و هم/سنگ با پذيرش قانون جنگل، چيزي همانند و هم/سنگ با پذيرش نظريه ي [ اگرچه داراي پايه هايي ولي بااين وجودخنده آورِ ]«تنازع بقا» است.
ازدرون گفتارها وكردارهاي آتشين اين ستايش گران مبارزه ي اجتماعي، بجاي درخشش انديشه وآگاهي واراده، درحقيقتِ كار، تنها غريزه هاي تندوخشن، وياتندي و خشونتِ غريزيِ نهفته درخُوي و سرشتِ خام آن هاست كه فريادِ گوش خراش مي كشند.
بسياري از آنان، آگاه برفريب/كاريِ ساختارِكنونيِ جهانِ هستي وجامعه نيستند، و بازي چه شدن خوددردست اين ساختاررا، ونيز بازي چه شدن خوددردست غريزه هاوتنگناهاي رواني وبدني شان را در نمي يابند( ويا نمي خواهنددريابند). وبدترازآن، آن چه را، كه در اين بازي چه شدنِِ آنان از آنان سرمي زند، هم/چون ايفاي نقشي شايسته درزنده گي مي پندارند.
()
و براستي مبارزه ي اجتماعي آدمي، تاكنون تاچه ميزان درزيرِ تأثيروفشارومُهرونشانِ گونه هاي زيان بار غريزه هاي ( فردي و اجتماعي ) آدمي بوده است ؟
غريزه، هم مي تواند برانگيزاننده ي آدمي باشد درروي آوردن اش به مبارزه ي اجتماعي، وهم مي تواند ( به دست انسان ها ) بر خودِ مبارزه ي اجتماعي تأثيرهاي نيك يا بد بگذارد.
معمولا" به روشي خود به خودي، چنين گمان مي شود كه ميان آگاهي و اراده از يك سو، وغريزه ازسوي ديگر، سازش و هم/زيستي و همانندي وجود ندارد. برعكس، غريزه هم شكلي از آگاهي است. همان گونه كه آگاهي واراده هم دربسياري مواقع به شكلي غريزي ويا هم/چون غريزه به كار گرفته مي شوند و يا عمل مي كنند. در بسياري مواقع، در درونِ گونه هاي مختلفِ آگاهي- چون دانش و هنرو . . .- غريزه هاي بشري درخشش چشم گيري دارند. وچنين مي نمايد كه انسان، دربسياري ازآثارهنري وعلمي خود، درحقيقت، غريزه هاي خودرا پرورش داده، پخته، و به آن، ريخت وشكل داده و سپس آن را دانش وآگاهي ناميده است.
بنظرمي آيد كه جهانِِ غريزه درهرزماني داراي ساختارونظامي ويژه است. كم وبيش متناسب با نظام هاي اجتماعي و فرهنگيِ گوناگوني كه جهان هستي آدمي را دگرگون مي كنند، جهانِ غريزه ها نيز ازنوسازمان ونظام مي يابند. دراين از/نو/سازمان گيري ها، بسا كه گروهي ازغريزه ها از كاركرد افتاده، يا ناتوان شده ، و يا ناپديد مي شوند؛ و بجاي آن ها، گونه ها وگروه هاي تازه و ديگري از آن ها پديدار مي شوند.
درهمه ي روزگارها، آدمي تلاش نموده تا به خود به باوراند كه جامعه ي اوازجامعه ي حيواني بسيار فاصله گرفته، و نه هم/چون جوامع حيواني، اين شعور و اراده ي اوست كه براو وجامعه اش فرمان مي راند. با اين همه، كاركردهايي چون خشم، عشق، دوستي، كينه، فرار به سوي قدرت يا فرار از آن، مال اندوزي يا دوري جستن از آن، و ده ها از اين گونه غريزه ها در همه ي جوامع بشري، نيرومند و فعال، در كارند. نه تنها از دامنه ي آن ها كاسته نشد بل كه افزوده نيزشده است. و هم/پاي دامن گستري اين غريزه ها، تأثير آن ها درجامعه وازجمله درپيش/ آمدها وحوادث ناگوار ِ جتماعي نه تنها كم تر نشد بل كه آشكارتروقابل توجه ترنيزشده است. ازديدگاه نقش بزرگي كه غريزه ايفا مي كنند، جوامع انساني هنوز فاصله ي درخور ِتوجهي باجوامع حيواني نگرفته اند.
()
درساختارِ كهنه ي كنوني جوامع بشري، هر روزه بَذرِ درگيري هاي اجتماعي پاشيده مي شود. جوري هميشه گي و بي گسست، زمينه براي آتش گرفتنِ اين درگيري ها آماده مي گردد. هر روزه ميليون ها انسان درسراسرِجهان، درتوفانِ اين درگيري ها گرفتارمي آيند.اين درگيري ها كه هميشه ي روزگار وجود داشته اند، امروزه دامنه اي بسيارغول آسا و هراس آور گرفته اند.
سياست، هميشه يكي از سرچشمه هاي مهم اين درگيري ها بوده است. بويژه از سده هاي گذشته ي نزديك به اين سو، ماگواه پديداريِِ شماري ازدرگيري هاي اجتماعي هستيم كه - پنهان يا آشكار - تنها ازسوي سياست پا مي گيرند يا با دست آن دامن زده مي شوند.
افزون بر اين، بايد آشكارا گفت كه راه انداختن درگيري هاي اجتماعي، براي گروهي از انسان ها به يك سرگرمي خطرناكي تبديل شده است. هم/چنان كه براي گروهي ديگر، اين درگيري ها به آزمايش گاهي براي آزمايشِِ انديشه ها وديدگاه ها و نظريه ها و ياخودحتّي ادعاها بدل گشته است. چنين داوري اي در باره ي اين گونه ازسرچشمه هاي درگيري هاي اجتماعي، چيزتازه اي نيست. سياست بطوركلي و بويژه آن بخش ازسياست كه برسرِ قدرت است، بي شماربار درطول تاريخ ِِ همه ي كشورها كوشيده و مي كوشدتا با توسّل به اين حقيقت وسود جويي ازآن، به سركوب جنبش ها و مبارزات اجتماعي مردم، ونيزمخالفان خودبپردازد. كساني هم كه از دادگري و برابري وآزادي رُوي گردانده اند نيزكوشيده و مي كوشندازاين حقيقت بسودِ بي عمليِ خود و برضدِآرمان هاي اجتماعي وارزش هاي مبارزه ي اجتماعي بهره برداري كنند. با اين همه، نمي توان در اين باره خاموش ماند واين حقيقت را، به دليلي اين گونه سوءاستفاده ها، كِتمان كرد.
بيان اين حقيقت، هرگز به معناي پنهان داشتن ويا فراموش كردن اين حقيقتِ ناگوارتر نيست كه جامعه ي بشري، هم/چنان درزيرِ سيطره ي ننگ آور ِ نابرابري و بي دادگري هاي اجتماعي است، ودرآن ازآزادي و برابري، جزسوسويي پيدا نيست. حقيقت اين است كه اين نابرابري ها وبي دادگري ها هم/چنان يكي از سرچشمه هاي اصلي پيدايي ِ درگيري هاي اجتماعي و كشيده شدنِ مردم به مبارزه اجتماعي است. دارنده گانِ رنگارنگِ گونه هاي مختلفِ قدرتِ اجتماعي درپهنه هاي سياست و ديوان سالاري و ثروت، كه بيش از ديگر لايه هاي اجتماعي، سربه فرمانِ غريزه هاي ويران گرند، درتلاش اند تا اين سيطره ي نابرابري و بي دادگري هم/ چنان برجا بماند.
باري برگرديم برسربحث. همه ي اين انواع ِ درگيري ها، درزير ِنام ِ« مبارزه ي اجتماعي» جريان مي يابند. بي هوده است اگر گمان شود كه مبارزه ي اجتماعي هميشه تنها آن درگيري هايي را دربرمي گيرد كه داراي «ويژه گي هاي برجسته ي انساني» ويا «هدف هاي والا» هستند. بي هوده است اگركه ازهرگونه مبارزه ي اجتماعي تنها به اين سبب كه مبارزه ي اجتماعي است «بايد»پشتيباني كرد. بي هوده است اگركه چشم برسوء استفاده هايي كه هرروزه ازمبارزه ي اجتماعي مي شود ببنديم. مبارزه ي اجتماعي مي تواند سودمند باشد يا زيان مند. مي تواند پس/رو باشد يا پيش/رو. مي تواند برضد يا براي آزادي باشد. مي توانددرزيرِفرمانِ انديشه واراده باشد ويا سردرقلاده ي سختِ غريزه هاي خام وزيان بخش داده باشد، و يا مي تواند هيچ نباشد جر هياهويي بي هوده.
آيا شمار ِ آن مردان و زناني كه در گونه هاي زيان مند و پس/رو و «ضد آزادي » مبارزه ي اجتماعي شركت كرده اند، از شمار ِ شركت كننده گان در انواع ِ ديگر ِ آن كم تر بوده است؟
()
با توجه به ساختارِِ خود به خوديِِ نارساي كهنه ي جامعه ي بشري، مبارزه ي اجتماعي، راهي است كه آدمي براي گشودنِ گره ها و دشواري هاي زنده گيِ اجتماعي خود، به ناگزيروخود به خودي وطبيعي از آن خواهد رفت. اين راهي است كه هزينه و نيروي بسيارسنگيني طلب مي كند. هزينه و نيرويي كه در بسياري از موردها جبران شدني نيستند. با اين همه، اين راهِ ناگزير، هم/چنان مي تواند براي آدمي سودمند باشد. امّا آن چه كه سودمندي ناميده مي شود به چه معني است ؟
كمك به برآورده ساختنِ نيازمندي هاي روزمره اي كه ادامه ي حركت چرخ هاي زنده گيِ آدمي و نيز پيش رَويِ جامعه به آن ها وابسته است، يكي از سودمندي هاي مهم ِ مبارزه ي اجتماعي است. گسستن ِ همه ي گونه هاي بنده گي، كه زنده گي ِ اجتماعي در مفهوم و چارچوبِ كنوني اش آن ها را مي آفريند، وبرداشتنِ اين همه يوغ از دست وپاي جامعه و آدمي، باري اين نيز از آن سودمندي هاي مهم مبارزه ي اجتماعي است.
امّا مبارزه ي اجتماعي بايد بتواند جامعه ي آدمي وخودِ آدمي را، هرچه بيش تر از زيرِ يوغ ِ غريزه هاي ويران گرنيزآزاد كند. معناي اين كارِ بزرگ آن است كه ساختارِ كهنه ي كنوني ِ جامعه، كه دربخش بزرگِ خود، رهاوَردِ غريزه هاي ويران گرند، جاي خود را به ساختاري دهد كه آن را آدمي باكمكِ غريزه هاي نيك واراده ي سازنده بربا مي سازد.
آيا مبارزه ي اجتماعي را توانِ انجام ِ چنين كار ِ بزرگي هست؟
آيا مبارزه ي اجتماعي، اين شايسته گي وتوانايي را دارد كه جامعه ي آدمي را از شّر ِِ ضرورتِ خويش آزاد كند ؟
●●●
1375