در باره ي معناي مُدرنيته
درحالي كه مدرنيته ، به گفته ي بسياري از انديش مندان اين كتاب ، ريشه وپايه ي بخش بزرگي از انديشه و نيز زندگي جامعه ي اروپا ( غرب) است ، ولي هنوز يك گونه گونيِِ نزديك به هرج ومرج بربحث پيرامون معنا و نقش تاريخي آن سايه انداخته است . دراين كتاب هم تقريبا" هريك از انديشه گران ، برداشت ويژه ي خودرا از مدرنيته دارند . دراين بخش به كوششي كه آلِن تورن به زعم خود براي روشني افكندن بر درونْ مايه ي مدرنيته انجام داده است نگاه كوتاهي انداخته مي شود .
« چه دركشورهاي رشد يافته و چه دركشورهاي درحال رشد ، ازقلمروِ وسيله به قلمروِ هدف مي روند . اين چيزي است كه مفهوم « مدرنيته » را مي سازد . يعني مدرنيته ، نوعي جامعه است كه تعريف آن درآغاز ، بهادادن به عقلاني سازي و دنيوي سازي زندگي اجتماعي است ، همراه با انديشه ي حذف تدريجي امراجتماعي وفرهنگي وسنتي ومذهبي به نفع دنياي شفاف و نافذ تكنيك . . . جامعه ي مدرن جامعه اي است كه به كمك عقل ، جهات بيش ازپيش كامل ومتنوع فرديت ، فرهنگ ، وجامعه را مطرح مي سازد ... > ص75 آلن تورن . تاكيدهاازمن
آن چه كه اين انديش مند درباره ي مدرنيته مي گويد ، به گمان من واقعي ترين گفتار و داوري دراين كتاب درباره ي مدرنيته است . عيب كوچك آن تنها اين است كه آلن تورن - بمثابه يك هواخواه تندروي مدرنيته - پرده ي فريبنده اي ازجملات پرطمطراق برروي حقايق تلخ جوامع مدرنيته مي كشد :
1 ـ وقتي گفته مي شود كه « مدرنيته نوعي جامعه است . . . » اگر كه مراد اين باشد كه « هرنوع جامعه اي است ... » دراين صورت اين حكم نادرست است . زيرا كه مدرنيته تنهاوتنها يك نوع جامعه است .
آن ها كه تلاش دارند تا مدرنيته را چيزي جهاني بپندارند و بپندارانند واز اين پندار هواخواهي مي كنند ، خودبا اين « بومي بودن مدرنيته » مواجه شده اند .
« اتهام قوم مداري . . . من تصورنمي كنم كه چون فكري در بافت جغرافيايي و تاريخي خاصي پديد آمده است ضرورتا" وابسته به همان بافت باشد . > ص10 - لوك فري
لوك فري ، البته بارها در بحث مشخص در باره ي چيزي مشخص يعني مدرنيته ، به استدلال هاي نامشخص وكلي مي پردازد . وآن گاه هم كه به آوردن دليلي مشخص روي مي آورد به يك نظيره سازي بسيارنامعقول دچار مي آيد . اومي گويد :
« ببينيد ، اعرا ب واضع علم جبرهستند ، اما تمام جهان ازآن استفاده مي كنند . . . > ص11
گمان مي كنم كه نابجايي اين مثال براي اين بحث كاملا" روشن باشد . بحتْ درباره ي مدرنيته، بحث در باره ي يك پديده ي فرهنگي ، اجتماعي ، فلسفي است ، درحالي كه رياضي چنين ويژه گي اي را ندارد.
برخي از كسان مي كوشند تا اين « معضل » را با اين پاسخ حل كنند كه مدرنيته داراي انواع وگونه هاي بي شمار مي تواند باشد . واين البتّه پاسخي است كه نه تنها هواداران مدرنيته، بل كه همه ي كساني كه هوادار وخواهان جهاني كردن < الگوي زندگي > خودي هستند از آن بهره مي گيرند .
در اين جا گفتگو برسراين نيست كه مدرنيته - مانند هرتجربه ي ديگردرجهان - چيزهايي و يا اجزايي براي يادگيري در ديگر سرزمين ها ندارد . گفتگو تنها برسراين است كه مدرنيته همچون يك مجموعه و يك < رويِِ هم ِِ > مشخص ، همچون باصطلاح يك كل ، نمي تواند جهاني قلم داد گردد .
درست اين است كه مدرنيته بمثابه يكي از مهم ترين پيامد نوع اروپايي ( غربي )رشد و پيشرفت صنعت است. مهار و سُكان اصلي اين نوع ِ پيش رفت، در دست سرمايه داران، و در زيرفشار و انگيزش انگيزه هاي ويژه ي نظام سرمايه داري - سودبري وپول سازي - بوده وهست.گذشته ازاين، مدرنيته درزمين فرهنگي اروپايي (غربي) شكل گرفته ونشوو نما كرده است . هم/چنين « بُرهه » ي زماني پاگيري مدرنيته ، نيز، رنگ خودرا برآن زده ، و افزون براين ها ، شيوه ونوع تلاش ومبارزه ي نيروهاي راهبر مدرنيته ( دردوره ي آغازين آن ) برضدِ سدها وموانعي كه برسرراه آن بودند ، نيز، آثار و نشانه هاي ژرف وسنگيني بر درون مايه و برون مايه ي آن گذاشته ؛ و سخن كوتاه : همه ي اين چيزها ، مدرنيته را به پديده اي بومي و ويژه بدل كرده است
2ـ « تكنيك » يكي ازآن كلماتي است كه ريشه درزبان يوناني دارند واز بس درطول زمان بامعاني وبرداشت هاي گوناگون به كاررفته ، ازدرون مايه ها و معناهاي فراوان و گاه ضدهم و ناهمْ خوان انباشته شده است .
مي گويند « تكنيك » مجموعه ي آن تجربه ها ، مهارت ها و استادي ، روش ها ، و هنرآفرينش . . . است كه به كمك آن ها آدمي مي تواند دانش وشناخت خودرا ازجامعه وطبيعت ( دانش وشناخت هاي گردآمده درهمه ي پهنه هاي علم وهنرو. . . ) به بهترين شكل درراه توليد و آفريدن وساختن چيزهايي كه به آن ها نيازمنداست به كارگيرد. تكنيك ( فن ) ، پلي است ميان دانش وتجربه ازيك سو ، و آفرينش ازسوي ديگر. به سخن ديگر ، توانايي آدمي است دركالبد بخشيدن به دانش وتجربه .
با آن كه فن درهمه ي عرصه ها وجوددارد ، ولي ازنحوه ي بيان آلن تورن پيداست كه او از يك سو بويژه به تكنيك در اقتصاد بيش تر توجه دارد. واز يك سو درحقيقت مراد او بيش تر كلمه ي هم/ريشه با كلمه ي تكنيك ، يعني « تكنولوژي » است .
اما مفهوم فن يا تكنيك ، ونيز فن آوري يا تكنولوژي ، آشفته ترازآن است كه درنگاه نخست احساس مي شود. و اين آشفته گي هنگامي بيش تر برملا مي شود كه بخواهيم اين مفاهيم را درپهنه ي « عمل » و در صحنه ي زندگي روزمره بكارگيريم. مثلا" درجامعه اي كه نظام اقتصادي آن بركاركرد سرمايه وسود استوار است وهرچيزي بمثابه كالا ارزيابي مي شود،تكنيك يا فن، وفن آوري وتكنولوژي، دربخش بزرگ ونيرومند خود، آن چيزي است كه دانش ومهارت وتجربه و . . . آدمي را تنها درخدمت افزايش سودِ سرمايه و رقابت دربازار و. . . مي نهد . چنين برداشتي وچنين كاربردي از تكنيك، البته تنها ويگانه برداشت و كاربرد ازآن درچنين جوامعي نيست، و برداشت هاي ديگري كه از گونه هاي انساني ترِِ كاربرد تكنيك درجامعه هواخواهي مي كنند نيز وجود دارند، ولي تنها همين گونه ي سودجويانه ي كاربرد تكنيك است كه مُهرونشان خودرا بر « كاربرد » آن دراين جوامع مي زند. دنياي اين چنين تكنيكي، برخلافديد وداوري آلن تورن، نه تنها نافذ وشفاف نيست بل كه بسيارتيره است و نانافذ . چنين گونه اي ازتكنيك ، يكي اززيان بارترين و نيزكهنه ترين نوع تكنيك وفن درجهان است . اين نوع ِِ تكنيك تاكنون نقش بسيار بزرگي در نابودساختن نيروي طبيعي واجتماعي وانساني داشته ودارد . همين نوع ِ تكنيك ، ازجمله ي آن انواعي ازتكنيك است كه نه تنها « امراجتماعي ، فرهنگي ، سنتي ، [ والبته نه مذهبي §] را به نفع دنياي تيره ونانافذ خود حذ ف مي كند» بل كه انسان ها را هم به « نفع » اين دنيا حذف مي كند . چنين فاجعه اي را مي توان درهمه ي كشورهاي سرمايه داري جهان معاصر ، و همه ي كشورهاي ديگري كه به اين نوع ِ پيش رفت تكنيك گردن نهاده اند ديد .
باري ، چنين نوعي از تكنيك ، درواقع هم يكي از پايه هاي اصلي « مدرنيته » بوده وهست . چنين ارزيابي اي نسبت به رابطه ي اين نوع ِ تكنيك و تكنولوژي با مدرنيته ، نه تازه است ونه درانحصار متفكرين باصطلاح چپ . بسياري از روشن فكران اروپايي - كه « چپ » نبوده و يا نيستند - ازهمان آغازمدرنيته چنين ارزيابي اي داشته اند .
« سرمايه داري . . . قاطع ترين نيروي سازنده ي زندگي مدرن است . » ماكس وِبِر - مقدمه ي اخلاق پروتستاني - فصل نامه ي ارغنون شماره3-73ص298
باآن كه گاه گاهي ميان برداشت از فن وتكنيك دراقتصاد وجامعه ، با برداشت ازآن درهنروادبيات، ناخوانايي هايي و ناهمسويي هايي وجوددارد ، ولي مبالغه برنقش تكنيك و فن درهنرو ادبيات اين جوامع هم پيشينه دارد و به سهم خود به « حذ ف » هاي فاجعه بار در ادبيات و هنرانجاميده است . يعني به حذ ف امراجتماعي ، امرعاطفي ، وامر محتوي ودرون مايه درهنر.
« مدرنيته » نام يكي ازتجربه ها وراه هاي < نوآوري > درجهان است كه ازهمان آغاز ، ويژه گي بزرگ آن ، بزرگ نمايي ومبالغه درنقش تكنيك و فن بوده است . امري كه موجب شده تا درجوامع مدرنيته « امراجتماعي و فرهنگي . . . » به تدريج به ميزان فراوان < حذ ف > شوند.
3- آلِن تورن درجاي ديگري مي گويد:
« مدرنيته ، جدايي امر عيني و امر ذهني است . . . مدرنيته اين است . فاعل ، فردي است كه قادراست نوعي وحدت را ميان تعلقات جمعي . . . ازيك سو ، و عقلايي ساختن به كمكبازار و صنعت و قانون ، ازسوي ديگرحفظ كند ... » ص78تاكيدهاازمن
همان جور كه ديده مي شود < تعلقات جمعي > وعقلاني سازي آن بكمك بازار وصنعت وقانون ، كاري است كه فرد مدرن درجامعه ي مدرنيته انجام مي دهد . بگفته ي ديگر ، جامعه ي مدرن همان < وحدت > ي است كه فرد مدرن ميان تعلقات جمعي ( همان ارزش هاي فرهنگي ، اجتماعي ، سنتي . . . ) وعقلاني سازي آن ها با < كمك > بازار و صنعت وقانون برقراركرده است .
مفهوم چنين < كمك> ي بايد بروشني آشكارباشد . < كمك > ي كه بازار و صنعت ( صنعتي كه بازاري است ) مي توانند بكنند هرگز بجزاين نيست كه اين < تعلقات > را سودآور و پول ساز كنند ، تا مانع وجلوگير توليد نشوند ، يعني كاري كنند كه درعمل اين ارزش ها به دنبال بازار و صنعت راه بيفتند وازآن پيروي كنند ، و اگر نخواستند پيروي كنند هرگونه مقاومت آن هارا به هرترفند وبه زور درهم بشكنند . كاري كه تاكنون انجام داده اند . درحقيقت ازاين ديدگاه ، جامعه دريك سو قرارمي گيرد و عقلاني سازي درسوي ديگر ، ودرميان اين دو ، بازاروصنعت وقانون ، واسطه مي شوند تا اين دو باهم < كنار > بيايند . كنارآمدن ووحدتي كه بازار يكي ازكارگذاران آن باشد ، هرنامي كه بخواهد به خود بگيرد ، چيزي نخواهد بود جز كنارآمدني سوداگرانه . چيزي كه درجوامع اروپايي ( غرب ) گواه آن هستيم .
آن « عقلاني سازي » كه به كمك بازار و صنعت انجام بگيرد ناگزيراست تا از « عقل »برداشتي بازاري داشته باشد .« عقل معاش » البتّه كه يكي از گونه هاي عقل است ولي قطعا" يكي ازگونه هاي منحط آن . آن چه كه دراين كتاب از آن بعنوان « عقل ابزاري » نام برده اند همين نوع عقل است كه به باور آلن تورن فرد آدمي بايد به كمك آن ، تعلقات اجتماعي را عقلاني سازد .
4- ودرست همين عقل است كه به اعتقاد آلن تورن « جهات بيش از پيش متنوع وكامل فرديت ، فرهنگ و جامعه را مطرح مي سازد » . آن چه كه او مي گويد درجوامع غربي واقعيت دارد ، فقط پرسش اين است كه مراد از « متنوع وكامل « چيست ؟ ظاهرا" پاسخ اين پرسش ، خود داراي « تنوع كامل » است !
آن تنوعي كه امروزه ، براي نمونه ، جامعه ي آلمان را فراگرفته ، آميزه اي ازچندين گونه از < تنوع > است . هريك ازاين گونه هاي تنوع را ارزش ويژه اي است ؛ و ارزش گذاري آن ها هم بايد بطورجداگانه انجام گيرد . ازآن ميان :
1- تنوعي است كه ازسوي بخش بزرگي از « اقتصاد بازار » دراين جامعه دامن زده مي شود واز سوي اين نيرو سامان مي يابد . گستره ي اين گونه ي تنوع ، درعمل هيچ محدوديتي ندارد . هرچيزي كه بتواند به صورت < كالا > درآيد وبه < بازار > برده شود وازآن < سود > بدست آيد مي تواند درگستره ي اين تنوع جاي گيرد : گوشت ، خودرو ، پوشاك ، ابزارهاي خانه گي ، شعر و داستان و هر فراورده ي هنري ديگر ، انواع دانش ، سياست ، اخلاق و . . .
دراين گونه ي تنوع ، < نوع ها > پيش و بيش ازهمه ، از نيازها و درخواست هاي سرمايه گذاران پيروي مي كنند . تنوع خواهي به گونه اي ماليخوليايي رواج داده مي شود . دستگاه هاي عظيم آوازه گري هاي بازرگاني ، از هر چيزي و از هرشيوه اي سود مي جويند تا انسان ها را به ستايش وكرنش دربرابراين تنوع خواهي وادارند . مصرف لاابالي وخونسردانه و بي رحم ، پايه وكانون اين تنوع است . هم آغازآن است وهم پايان آن .
ويژه گي بزرگ اين نوع ِِ تنوع دراين است كه هيچ گونه تنوع ديگري را كه باآن ناسازگاري سرشتي داشته باشد برنمي تابد . درحقيقت دشمن هرگونه تنوعي است كه پايه ي آن برروي سود و پول نباشد . اين تنوع بازاري ، امروزه به يكي از « ثبات » هاي كهنه ي جامعه ي آلمان بدل شده است . وهواداران آن آماده اند كه براي حفظ ونگه داشت اين ثبات ، به هركاري حتي جنگ دست بزنند .
2- تنوع ديگر ، ره آورد گسترش بي حساب « خودخواهي » و « خود مداري » است . نوع ها و گونه هايي كه اين تنوع ازآن ها ساخته مي شود ، ظاهرا" در زيرفشار وتحريك غريزه هاي مربوط به اين گونه « تنوع خواهي » ها ( بويژه غريزه ي خودخواهي ) است كه پديدارمي شوند.اين تنوع خواهي بيش از هر چيز براي فرونشاندن هوس هاي < من > ، براي نمايش « خود » است . < من > و < خودي > كه مي خواهد به هرشكل وشيوه اي « نموده » شود . وغالبا" - برخلاف تلاش برخي ازروشن فكران اين كتاب - نمودي دروغين دارند . كساني مانند يورگن هابرماس و ليوتار ( البته هريك به هدفي ) مي كوشند تا اين نمايش دروغين < من > را « خود متحقق سازي » و « خودمتعين سازي » فرد درجامعه ي مدرن بنامند .
زندگي آدمي امّا براي اين كه بتواند معنايي ومعنويتي بيابد نيازبه « تْبات » دارد . حتي براي آن كه خودِ < تنوع > بتواند پا برجا بماند نيازبه تْبات دارد . تْبات ، يعني دواندن ريشه درخاك . و اين ريشه هرچه ژرف تر ، وآن خاك هرچه باكيفيت تر و مرغوب تر و نيز با موضوع تنوع ( يعني با آن تخمي كه مي خواهد كاشته شود ) خواناتر و مناسب ترباشد ، آن تْبات استوارتراست . آن « تنوع » كه « نوع » هاي تشكيل دهنده ي آن ، داراي ژرفا وعمق نباشند از انواع « تنوع » هاي بي ريشه است كه ازتوان برجا گذاشتن تا"ثيرهاي جدي بي بهره است ، ونمي تواند زندگي آدمي را معنا بخشد . نه مي تواند تفكر آن آدمي را كه به آفريدن اين « نمود » [ يا همان « خودتعين سازي » و « خودتحقق سازي » ] مي پردازد برانگيزد ، و نه مي تواند تفكرآن آدمي را كه مي خواهد به اين < نمودِ آفريده شده > ، به اين < تعين وتحقق > بينديشد برانگيخته و اورا به انديشيدن - اين نيازي ترين رفتارهاي بشري – وادارد .
تنوع براي تنوع ، يك بيماري است . تنوع طلبي جنون آميز يك بيماري است ؛ و امروزه اين گونه از« تنوع » ، نيرومندترين گونه ي تنوع درجوامع غربي است . اين همان تنوعي است كه < عقلاني سازي > جامعه به كمك بازار ، نيروي اصلي سازنده ي آن ست .
اگرچنان كه مراد آلن تورن از واژه ي « كامل » ، مفهوم « كمال » باشد ، چنين تنوعي فاصله ي بسياردوري با « كمال » دارد.
3- دركنار اين گونه تنوع ها ، البتّه نيرو و خواست ديگري هم هست كه مي كوشد تنوعي را بيافريند كه نه درخدمت بازار وعقل معاش باشد ، بل كه روندي باشد واقعي ، اصيل ، دروني . . .
بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها بازگشت به فهرست این نوشته