در راه
گه گاه خيره مي شوم از روي شانه هام به پُشتِ سر
به راز ِ درگشوده .
آن گاه
انبوهي از پرنده به سويم مي كوچند
انبوهي پرهياهو ، رنگين ؛
من مي شوم بدَ ل به درختي ـ اگرکه سبز نه امّا ستبر -
و شاخه هاي من همه از آشيانه ها سرشار .
در من ، درهم مي لولند
از زاغ تا كبوتر ، بلبل ، تيكا§ ، جغد ، واشه§ ؛
در من ، درهم مي جوشند
از غارغار ، تا ترانه ، چهچه ، هُوهُو ، نغمه ، ناله .
()
گه گاه خيره مي شوم بر آن چه رو به رو ست
به راز نا گشوده .
آن گاه
هم/چون هميشه در من مي پيچد
شيهه ي اين اسبي كه ديري ست
در من ، از چيزي ، رم كرده است
و چارنعل ، به رو به رو مي تازد .
من برنشانده هم/چو سواري بر اين رموك ،
ورچند ، رام كردن اش را ، آسيمه
افسار بركشيده ام تنگاتنگ ،
بي وقفه برده مي شوم سوي آن مِه
آن مِه ، كه هرچه ، هركه ، فرو مي رود در آن و ، گُم مي شود .
بسيار چيزهاست كه مي خواهم با خود به يادگار بردارم
بسيار چيزهاست كه مي خواهم از خود به يادگار بگذارم .
1374
در نوجواني كه از دريا باز مي گشتم
خستگي ِ دل پذير
بوي برنج
رفتن ِ آرام ِ آفتاب
جنبش ِ خاموش ِ رنگ ها .
آزادي ِ همه گاني ِ آدم ها و چيزها :
از : پيوندها ، بندها ،
از : گونه گي ها
از : « شكل » هايي كه به خود « گرفته اند » يا به آنان« داده شد » .
همه چيز
هم/چون اجزاي پيكره اي كه بندهايش از هم گشوده شده باشد
شناور در پيرامون من
درخلا ئي نشئه آور .
نه انديشه اي ، بگومگويي ، گفت وگويي ؛
تنها همهمه اي آرام بخش ، و دست نيافتني
هم/چون زمزمه ي دريا يا جنگل در سپيده دم .
نه به شادي نيازي ، و نه از اندوه ، گزندي ؛
و نه نشاني از اين آگاهي ِ تلخ
كه : چه كوتاه و زودگذر است اين لحظه .
1374
بامداد
آسماني ابري ، امّا نه دل گير
پرواز ِ شادِ دسته اي پرنده
دستِ دخترم ، هم/چون بال های پرنده اي بازيگوش ، در دست من .
خورشيد ديده نمي شود امّا
هرچيزي شاداب از اوست .
همه چيز
باري ! بار ديگر
همه چيز ِ اين جهانِ بيگانه ،آشنايي شده است ديرين و دل نواز .
حتّي آن گوشه از گورستان ، با درختان و سبزه و گور
غوطه ور در هماهنگي ِ زنده و شادابِ رنگ ها و نور .
اي جهان !اي زندگي !اي زنده !
بي بامداد
احساس ِ دلنوازي ، زيبايي ، آشنايي در شما
چه دشوارتر از اين مي بود !
1374
گفتگوي پاييز با من (1)
سرريز گشته از تو به سوي من
انبوهِ بي شمار ِِ خبرگيران ؛
مي جويي ام
مي كاوي ام
و چيزي در نگاه تو مي رخشد .
هرگز نديده بودمت اين گونه خيره در من ؛
در تو چه مي شود ؟
تنها نه زيرپاي تو ، نه زير گوش باران يا باد ،
با برگ هاي من همه جا گفتگو ز توست
با رنگ هاي من كه فرو مي ريزند .
هرگز نگشته بوده ام اين گونه خيره در تو ؛
با تو چه مي شود ؟
1375
گفتگوي پاييز با من (2)
سرريز گشته از تو به سوي من
انبوهِ بي شمار ِِ خبرگيران ؛
مي جويي ام
مي كاوي ام
و چيزي در نگاه تو مي سوزد .
هرگز نديده بودمت اين گونه خيره در من ؛
بر تو چه مي رود ؟
با برگ های من
در زير پاي تو باشند
یا زير پاي باران
یا زير پاي باد
باری!
با برگ هاي من همه جا گفتگو ز تو ست
با رنگ هاي من كه فرو مي ريزند .
از برگ هاي من
از رنگ هاي من كه فرو مي ريزند
هر پچ پچي كه مي شنوي داستانِ توست .
هرگز نگشته بوده ام اين گونه خيره در تو ؛
با تو چه مي شود ؟
1375
باز هم آرزو
آتشي
كومه اي
ياراني .
جام هايي
شبي
جنگلي .
آمُلي
سازي
خواندني .
و هيچ ، هيچ ، هيچ دلْ شوره اي .
آميزه ي چنين دل نشيني ، اي كاش .
1374
●●●
پایان
زیرنویس ها :
- تیتی: شکوفه
- وَلیگ : نام درختی است.
- پَنجي : هنگام ، جا و برنامه ي پخش آب ميان كشاورزان
- لَله : سازي مانند < ني »
- تبَري : طبري ـ آهنگ و آوازي مازندراني
- قاضیلَر: ار محلّه هاي شهر هِروآباد ( مركز خلخال )
- ساران ، قيزباخان، اَزنا : نام سه كوه كوچك درپيرامون هِروآباد ( مركزخلخال )
- سِرگين: سوختي كه ازتپاله هاي گاو درست مي كنند.
- وَرزا: گاو نر
- وَنگ : بانگ ـ صداي بلند
- تيكا : پرنده اي به اندازه ي سار
- واشه : باشه ، قوش (پرنده)
- سِنِمار : معماری روُمی که قصر خُوَرنَق را برای نعمان بن منذر ساخت. نعمان برای این که وی کاخی نظیر یا بهتر از آن برای دیگری نسازد، دستور داد تا وی را از فراز کاخ بر زمین افکنند. ( فرهنگ دهخدا)
- شماره ی 2 ( ژنده چین 2- تاکسی ران) در سال 1375 در آلمان سروده شد . در دفتر « دور ِ چهل و هشتم» آمده است.
بازگشت به فهرست همه ی نوشته ها بازگشت به فهرست این نوشته