شعر ِ چين :
بو جُوي 772- 846 Bo dju-I ( Bo Lo-tian )
من پرنده ام ٭ را گُم كرده ام
او از دست رفت، چون
برف در جلوي خانه همه چيز را به/هم/ريخته بود.
او گُم شده است، چون
باد به سمتِ دريا برخاسته بود.
شايد او براي خود پيدا كرده است
آن بالا، يك هم/دَم،
زيرا كه سهشب است او
به سوي خانه، به قفس، باز نگشته است.
آواي او، كه اينجا شنيده نمي شود،
در ابرهاي آبيرنگ ميپيچد،
و به درونِ ماهِ روشن
اين پيكر غوطهور شدهاست.
در خانه و در اتاق ِ من-
چه كسي ولي مي تواند از اين پس
باز هم/چون هم/دَمي ، ماندهگار شود
پيش ِ يك مرد ِپير؟
. آمده Der Kranich در متن آلمانی کلمه ی - ٭این کلمه در فرهنگ های فارسی/آلمانی به معنای مرغ ماهیخوار آمده است. در فرهنگ دهخدا ، از مرغ ماهیخوار در کنار پرندهگانی چون« پلیکان » نام برده شده، و آمده است که در چین، این مرغ را برای شکار ماهی پرورش میدهند.
يكروز ِ تابستانی
در پنحره ي شرقي
روشنايي ِ تَروتازه،
باد، ازشمال ميوزد
خُنَك بر آستانه.
نشسته، يا درازكشيده
در سراسر ِ روز- همواره
من در درون ميمانم
در همين اتاق ِ هميشهگي.
در قلبِ من
هيچچيزي نيست كه مرا گرفتهنگهدارد،
به آن كسي مانندهام، كه [ گويي هماكنون است كه ] بيرون بزند
و همهچيز را رها كند.
لي بو 701-762 Li Bo ( Li Tai-pe )
تصوير در آينه
مرا بيشازاندازه بلند شده است
موهاي خاكستري ِ اندوه.
نمي دانم چه گونه پاييز
به درونِ آينهي روشن ِ من راه يافت.
در برابر ِ شراب
از شرق، بادِ بهاري تن ميسايد
به ما، در گذارِ كوتاه ِخود، آنچنان
كه در مِيكده، روي شرابِ سبز
امواج ِ خُردي پديد ميآيند.
آنجا شكوفههايند كه گِردبادِشان
ازجا كَنده، بر زمين افتادهاند.
دوشيزهي زيباي من بهزودي مست ميشود
با گونههاي سرخشدهاش.
دركنار ِ اُتاق ِ كبود، اين درختِ هُلو،-
آيا ميداني، او تا كِي شكوفه خواهدداد؟
همچون سوسوي لرزنده است، يك خيال:
تنها، فريب ميدهد ما را او ، و ميگريزد.
بيا، برخيز براي رقص!
خورشيد شعلهور است.
آن كس كه هرگز با همهي وجودش زندهگي نكرد
و در روزگار جواني زيبا و مقبول بود،
چنين كسي، بيهوده، زماني كه موها ديگر
سفيدشدهاست، گريه و گلايه خواهدكرد.
مِی خُور ی بهتنهایی در زير ِ ماه
در زير ِ شكوفهها سبوي شرابِ من-
تنها، به خود پياله ميدهم، هيچ دوستي نيست.
جام را بلند كرده، آن را به ماه تعارف ميكنم.
سايهمن هم اينجاست- ما سه نفريم.
يقينا" ماه چيز ِ زيادي از مِي نميفهمد،
وآنچه كه من انجام ميدهم، سايهي من هم تقليد ميكند،
بااينحال، آنها اكنون همپيالههاي مناند
و شادماناند در بادِ بهاري.
من آواز ميخوانم و ماه بهاينسو آنسو خَم ميشود.
من ميرقصم و سايهي من هنوز بيشتر جستوخيز ميكند.
ما دوستانِ همايم، وقتي كه هوشياريم،
هركس بهراهِ خود مي رود، وقتي كه تازه مستي آغاز ميشود.
هيچچيز براي ابد به دل نمينشيند
مانند آنچيزهايي كه در زير ِ نور ِ ستارهگان يافته ميشوند.
داي فو-گو 1195-1264 Dai Fu-Gu
اُتراقي كوتاه بر ساحل
مي گذارم زُورق را
در زير ِ شاخههاي بيد.
شادم مي كند بالارفتن
از شيب بهسوي قهوهخانه.
يك راهبِ مغول-
جزاو هيچ كس را آنجا نيافتم.
دنبالِ هيچ زني نبودم
در چنانجايي.
كوه ميآرامَد درخويشتن ِ خود،
ابر ميشتابَد؛
شن، گِردِ هم ميآيد،
آب، شاخهشاخه ميشود.
من، به تنهايي، مي نوشَم.
نگاهَم بهسوي ساحل.
مرغانِ سفيدِ دريايي
قلبِ مرا ميشناسَند.
فان چِنگ-دا 1126-1193 Fan Tscheng-Da
شادیهای تابستانه در روستا
رويِ صندلي ِ اين دُوكِ رسيندهگي شببهشب
بايد اين زنِ جوان { بنشیند}.
مالياتچي مالياتها را به جيب خواهدزد
با شتاب، و دقيق.
بر درختِ توت بهاندازهي كافي
اِمسال برگ روييده است،
چه سعادتي ! كه ابريشم رساخواهدكرد باز
براي بافتن يك پوشاكِ تابستانه .
لي يو تسونگ-يوآن 773-819 Liu Dsung-yuan
دلتنگی برای زادگاه
آنگاه كه تو بهسوي شمال ميروي،
بهارا ! كِي به تسين ميرَسي؟
خيال مرا خود بهآنجا ببر.
بِبَر به باغهاي قديمي
اين خيال را كه : من در خانهام هستم.
روُد در برف
اكنون منجمدشده است پروازهای مردّدِ پرندهگان
در همهي دشتها.
پوشيده از برف اند بر روي همهي راهها
ردّ ِ پاي انسانها.
يك مردِ پير، تنها، در قايق ِ خود،
با سرپناهِ نِئين ِ بيدَرز، و كلاهي پهن
هنوز يكّه نشستهاست، ماهي مي گيرد
در رودخانهي يخبسته .
ليو يو-هسی 772-842 Lio Yu-his
درختان ختمي
در كنار ِ يك ديوار ِ گُل/آذينشده نشستم با مِيگساران
جام ِ مِي ، به نيروي سحرآميزي شيرين، قلبام را تسخيركرد.
آنگاه ترس مراگرفت، گلها ميتوانستندبهحرف آيند:
ما شكوفه نميدهيم براي يك مردِ پير!
و ِ يينگ-وو 740 - 830 We Ying-wu
به يك دوست
به ياد تو هستم، گردشكنان سراسرِ شب پاييزي.
سردم است. زمزمهكنان شعري ميگويم.
ميوههاي كاجها، ژرف، به درونِ كوهها فرومي افتند.
آيا تو اكنون خوابي؟ مي دانم تو هم نخوابيدهاي.
وانگ آن-شي 1021-1061 Wang An-shi
سكوت
آبِ جوي كوهي، بيصدا
در دورادورِ خيزرانها جارياست.
برساقهي خيزرانها ، در سمتِ غرب، گُل ميدهد سبزي
نرم و لذيزشده از بهار.
پُشتداده به ديوارهاي نِئين
همهيروز را من نشسته بودم:
تنها يك پرنده، بيصدا ميگذشت.
كوها، خاموش، بيدار بودند.
ليو شانگ-جينگ ؟-؟ Lio Tschng-Tjing
نواختن ِ عود
در سِكرِ ملايم ِ هفتتار ِ تو
باد را ميشنوم در سرما از ميان كاج ِستان مي گذرد.
من دوست دارم اين ترانه از روزگارانِ دور را
كه انسانهاي روزگارِ ما هيچ آنرا نميفهمند.
لُو لُون 700-800 Lu Lun
در مرز
ماه، سياه بود. غازهاي وحشي در بلندي پرواز ميكردند.
سَركردههاي هُونها ولي گريختند،دررفتند!
ما بر اسبهاي سفيدِ سَبُكرو تا دورها به دنبال آنها تاختيم.
برف برروي شمشيرها و كمانها انباشتهشده بود.
دُو فو 712-770 Du Fu
بهيادِ برادران در يك شبِ مهتابی
طبل كوبيده ميشود، و راهها را خلوت ميكند.
پاييز بر مرز . يك غاز ِ وحشي فرياد ميكشد.
شبنَم به رودخانه ميچكد. شبها چنان سفيدند،
روشن ِ مَهتابی، كه گويي دوباره زمان كودكي است.
آه برادران جوان، اكنون بهسلامتي كجاييد !
خانهای در وطن نيست كه سرنوشتِ شما را بداند.
آيا آن نامهها را، آه، به شما بيهوده نوشته بودم؟
و درهمه اطراف هنوز جنگ شعله ميكشد.
شبِ خسته
سرماي دشتِ خِيزَران نفوذ ميكند.
ماه، نورِ خودرا به هرشكافي ميريزد.
شبنَم، سنگين آويخته و در علفها برق ميزند،
و در شيشه، اشعههاي ستارهگان شنا ميكنند.
كِرم ِ شبتاب، رخشان به اينسو و آنسو ميپرد.
آواي پرندهگان در نِيزار ميپيچد.
آه، آشتي در هيچكجاي جهان نيست!
لحظهها، خسته و غمگين، بهپيش ميروند.
وضوح ِ پاييز
در آسمان، درپاييز، بلند ميگذرند
ابرهاي لطيف.
از غرب بادِ سرد ميوزد. او ازجايي دور ميآيد.
صبح، چه سرد و تروتازه است. هوا چه صاف است.
هيچ باران طولاني اي، پاييز را تيره نميكند،
امسال سالِ خوبيست.
بيدهاي مجنون بر مَزارها، آنجا ،
برگهاي شان ميدرخشند.
در جنگل، تَمشگهاي قرمز شكوفه ميكنند،
طعمههاي آتي ِ پرندهگان.
از برج ميپيچد تا دورْدستها برفراز ِ آبادي
آواي تنهاي نِي .
و يك غاز ِ وحشي، تنها، پرواز ميكند
در ارتفاع ِ آبي.
شانگ جي سده ي 8 Dschan Dji ( Dschan Gi)
لنگرانداختن به شب
ماه فرورفتهاست. كلاغهاي كوهي فرياد ميكشند
در فضاي يخزده.
افرا در باد. آتشهاي ماهيگيران
نفوذ ميگند در اندوه و خيال.
دور از گو- سو در صومعهاي بر
كوهي تنها، برميخيزد
يك نواي ناقوس، - فرود ميآيد بر غريبهها
در قايق، این نيمهشب.
سو شي 1036-1101 Su Schi( Su Schih)
( نام ديگر: سو دونگ-پو ( Su Dung-po )
شبِ بهاری
پانزده دقيقهي
شبِ بهاري-
طلا، ارزشي بيشترازاين ندارد براي من
دراين شب !
اين جهانِ بستاريك
زندهاست در ماه.
پاكيزه است، نسيم ِگلها
در زير ِماه.
از ايوان سرازير است
نواي يك نِي.
آه اين طنينِ لطيف
در ترانهي شب.
و هنوز تكان ميخورَد
تاب در حياط.
شب، ژرفِ ژرف
در حياطِ تاريك.
شي جينگ 1050 تا 700 پيش از ميلاد Schi Djing(Shi Ching)
[ اشاره: شي جينگ، نام كتابي است كه در دروهي « چو» ( از 1050 تا 700 پيش از ميلاد) فراهم آمده، و دربردارنده ي 350 ترانه/سرود و آهنگ است.
بادِ شمال
بادِ شمال سرد است؛
ابرها خبر از برف ميآورند.
با من مهربان باش. ، مرا دوست بدار،
دستَم را بگير، بگذار تا باهم برويم.
آه ، اين انديشهناكي، اين كنارهجويي!
بيا كه وقتي نيست .
بادِ شمال زوزه ميكشد؛
برفِ توفنده، پُرپُشت فروميبارد؛
با من مهربان باش. ، مرا دوست بدار،
دستَم را بگير، مرا دركنارت بنشان.
آه ، اين انديشهناكي، اين كنارهجويي!
بيا كه وقتي نيست .
هيچ چيزي سرخ نيست مثل روباه ؛
هيچ چيزي سياه نيست مثل كلاغ.
با من مهربان باش. ، مرا دوست بدار،
دستَم را بگير، مرا هم با خود سواركن.
آه ، اين انديشهناكي، اين كنارهجويي!
بيا كه وقتي نيست .
بان جيا-يو ( شاعره) 48پيش از ميلاد تا 6 پس از ميلاد Ban Djia- yu
دلتنگی برای وطن
دوباره بهراه ميافتم
از ميان دروازهي شرقي، و چشم من
راهِ بهسوي جنوب را، تا دوردست ، دنبال ميكند.
همين ديروز بود كه در غوغاي برف
از هممحلّي خود جدا شدم.
در خيال ميگذرم دوباره
از روي رودخانههاي ژرفِ بيپُل،
همچون مرغ ِماهيخوار ِ بزرگِ زرد
از ميان آسمان، بالوپَرزنان
بارديگر بهسوي ميهن ِ كُهَن .
هس-چون 105 پيش از ميلاد His-djun ( His-chun )
( هس-چون دختر ِ پادشاه وو-دي بود كه به پادشاهِ بربرهاي وو-سون به زني داده شده بود.)
گِلايه
به آنجا كه آسمان به پايان ميرسد،
خويشانَام مرا فرستادند،
مرا به غربت، دادند به شاهِ
وو- سون ، به زني .
يك چادر، خانهي من است،
از نَمَدند ديوارها.
گوشتِ خام خوراك من است،
شير ِ ماديان، نوشآبِ من.
فكر ِ وطن هرگز مرا رها نميكند.
قلب من خون است.
آرزو دارم يك مرغ ِ ماهيخوار ِ زردي شَوَم
و به سوي خانه پَربكشم.
دُو فُو 712-770 Du Fu
شبِ سفر
يك علفزار ِ تُرد در بادي ملايم در ساحل
و دَكَلي شيبدار و هيچ جز شب و بَلَم.
ستارهگان، خاموش، در فضاي گسترده آويختهاند
و ماه درميآميزد در بَرآمدِ اين جريانِ عظيم.
آيا آنچه را كه سرودهام براي من شهرتي آورده است؟
از كارِ اداري ميبايست كنار ميگرفتم سالخورده و بيمار.
گرفتار در گِردباد- بهراستي به چه ميمانم؟
به آخرين مرغ ِ سفيدِ دريايي، در هوا، بر روی ماسه-
یازگشت به فهرست همهی نوشتهها یازگشت به فهرست این نوشته