Hans Magnus Enzensberger ([1]

 

 

از کتابِ : آرام‌گاه

            37 قصیده از تاریخ‌چه‌ی پیش‌رفت (چاپ 1975 )

 

 

م.آ.ب (1876/1814) ([2])

 

 

من فقط یک چیز  آرزو می‌کنم، فریاد زد او، احساس ِبرافروخته‌گی را،

که برای من مفدّس است، تا پایانِ من  پُر و کامل نگاه‌داری‌کردن! –

فریادکش، خیره‌سر، قزّاق ِ لعنتی! – این است آن عشق

به‌هرچه) عالی، یک عیبِ اصلی ِ طبیعتِ من. – محمّد

یدونِ قرآن!- آرامش  مرا به دو دِلی می‌کشانَد.- یک درهوابه‌این‌سوآن‌سو رَوَنده،

یک پاپ، یک وِل‌اِنگار!- فلب و سَرش از آتش‌اند. ([3] )

 

آری، باکونین، باید چنین بوده‌باشد.- یک کوچ ِ ابدی،

دلقک‌وار و خودباخته، تحمُل‌ناپذیر، بی‌عقل، نامعمول

بودی تو! به‌نظرمن، باکونین، بازآ، یا بمان همان‌جا که هستی.

 

یک پیکره‌ی در قبای بلندِ آبی در سنگرهای خیابانی  در  در ِسدِن، ([4])

با چهره‌ای که درآن  خشن‌ترین حشم بیان می‌شد. آتش

از سرای باله!  و هنگام که همه‌چیز از دست رفته بود، در طلبید او، در دست

تپان‌چه، از حکومتِ انقلابی موقّت،

که باید خود [ و  او ] را در هوا منفجر کند.[ بی‌رحمی ِخون‌سردانه‌ی شگفت. [5]]

با اکثریتِ بزرگ  رد کردند آقایان درخواست را.  ([6])

 

به‌یاد می‌آوری باکونین؟ همیشه همان (داستان). البتّه تو اخلال کردی.

عجیب نیست! و تو امروز هم هنوز اخلال می‌کنی، می‌فهمی؟ تو اخلال می‌کنی

خیلی ساده. و ازاین‌رو، خواهش می‌کنم از تو، باکونین: بازآ.

 

بازجویی‌شده، به‌دیوارآویخته‌شده در قلعه‌ی‌ ئولموت، ([7])

محکوم‌شده، به روسیه زمین‌کش شده، بخشوده‌شده به زندانِ ابد:

یک انسانِ بسیارخطرناک! در سلّول، یک آدم نیکوکار

برای او یک پیانو از لیشتِن‌‌تال ([8]) می‌آورد. دندان‌های او می‌ریزند،برای

اُپرای خود به‌‌نام پرومته یک آهنگِ خوبِ اندوه‌گین می‌آفریند،

که در ضرب‌آهنگِ آن او، کودکانه کلّه‌ی (مانندِ) شیر ِخودرا تکان می‌داد.

 

آخ، باکونین، این به‌تو مانند است. [ کلّه‌ی شیر‌مانندِ او تکان می‌خورده:

هنوز 20 سال پس ازآن، در لوکارنو . ([9]) ] و ازآن‌رو که به‌تو مانند است،

وازآن‌رو که تو،باری، کُمکی نمی‌توانی بکنی، باکونین، همان‌جا که هستی بمان.

 

رانده‌شده به سیبری، و فراری‌شده در دستادستِ آمور ِ آبی‌رنگِ یخ‌زده

از روی دریای آرام، بر کَشتی‌های بخار، سورتمه‌ها، اسب‌ها،

قطارهای تندرو، از میان صحرای آمریکا، شش ماه

بی اُتراق، سرانجام، در پادینگتون ([10] )، کمی پیش از سال نو،

از دُرُشکه برافتاده، پلّه‌ها را بالا رفت، به آغوش ِ هِرتز ِن ([11])

خودرا انداخته و فریاد زد: آیا این‌جا کمی صدفِ خوراکی هست؟

 

ازآن‌رو که تو، در یک کلام، ناکارآمدی، باکونین، ازآن‌رو که به‌دردِ

سّست‌عنصر به‌دردِ ناجی به‌دردِ دیوان‌سالار به‌دردِ پدر ِکلیسا

به‌دردِ گردن‌کلفت‌ِ راست یا چپ نمی‌خوری، بازآ، بازآ.

 

بازگشت به تبعید. نه‌تنها غوغای شورش، سروصدای باش‌گاه(انجمن)

اغتشاش ِ در میدان‌ها؛ افزون براین‌ها، هیجانِ شبِ گدشته،

نیز گفت‌وقرارهای زبانی،رمزها، اسم ِ‌شب‌ها، هم اورا سَر دماغ می‌کردند.

بی‌سرپناهِ بزرگ، پِی‌گَرد‌شده از سوی شایعات، افسانه‌ها، اتّهام‌ها!

یک قلبِ رباینده، ساده‌لوح و ول‌خرج! او دُش‌نام می‌داد و فریاد می‌زد،

نشاط می‌داد و تصمیم می‌گرفت، سراسر ِروز، سراسر ِشب.

 

نیست این‌طور ؟ و ازآن‌رو که کار ِتو، بی‌کاریِ تو، اشتهای تو، ([12])

و عرق‌کردنِ هم‌واره‌ی تو، همان‌گونه کم در مقیاس ِانسان است

که خودِ تو، به‌این سبب،سفارش می‌کنم به‌تو، بمان همان‌جا که هستی.

 

زنده‌گی‌نامه‌نویس ِاو، یک همه‌دان، می‌گوید: او توانِ جنسی نداشت.

ولیتاتیانا،([13])خواهرکوچکِ ممنوعه‌ی او،چنگ‌نواز ِ خانه‌ی سفیدِاربابی(شان) ([14])

اورا دیوانه می‌کرد. البتّه سه فرزندِ او از خودش نیستند.([15])

بااین‌حال،بهنِجایِف([16])،این بیمار ِدروغ‌گویی،‌این آدم‌کُش،اینیِزوئیت،باج‌ گیر

و فدایی ِانقلاب، نوشته است او : بَبر ِکوچکِ من، پِسَرَکِ من،

محبوبِ وحشی من! [ استبدادِ مُلهِم‌شده‌گان  بدترین است.]

 

آخ، از عشق سخن نگوییم، باکونین. تو نمی‌خواستی بمیری.

تو جانی ِ اقتصادی/سیاسی نبودی، تو در‌هم‌ریخته بودی

هم‌چون ما، و بی‌نیّتِ بد. بازآ، باکونین! باکونین بازآ.

 

سرانجام آن شب در بولونا ([17]). شهریور بود. او کنار پنجره ایستاده‌بود.

او گوش سپرده‌بود. در شهر هیچ چیزی نمی‌جنبید. ساعت‌های بُرج‌ها نواختند.

خیزش ِهمه‌گانی شکست خورده بود. هوا روشن شد. در یک ارّابه‌ی کاه‌کش

او خودرا پنهان کرده بود. ریش تراشیده. در لباس یک کشیش،

سبدی تخم مرغ در بغل، با عینکی سبز، با عصا به‌سوی راه‌آهن

لنگ‌لنگان، تا در سوئیس بمیرد، در بستر.

 

اکنون مدت‌ها ازاین گدشته است. آن هنگام خیلی زود بود، هم‌چون همیشه

یا خیلی دیر. هیچ‌چیزی تورا مُستدَل ردنکرده است. تو هیچ چیزی را اثبات نکرده‌ای. و ازاین سبب، همان‌جا که هستی بمان، یا، به‌رای من، بازآ.

 

یک گوشت‌وچربی ِبیش‌ازاندازه،تشنه‌ی بیمارگونه‌ی آب، دردِ مثانه،

با صدای خَش‌گرفته می‌خندد، پشتِ‌سرهم سیگار می‌کشد، خِس‌خِس می‌کند،

     ناآرام از نفس‌تنگی،

پیام‌های رمزیِ فرستاده‌شده را می‌خوانَد و با جوهر ِاحساس می‌نویسد:

چپاول‌کردن و حکومت‌کردن: هر دو یکی ست. از بیماری بادکرده و دندان ندارد. همه‌چیز با خاکستر توتون پوشیده‌شده، قاشق ِچای، روزنامه‌ها، در کنار ِخانه

جاسوس‌ها می»رقصند. همه‌جا درهم‌برهم و کثیف. زمان پِی‌وَسته می‌گذرد.

بوی شحنه می‌دهد اروپا هم‌چنان هنوز. ازاین‌رو، و زیرا که هرگز و هیچ‌جا

باکونین، یک پیکره‌ی یادبودِ باکونین نبوده، نیست و نخواهد بود،

باکونین، خواهش می‌کنم از تو: بازآ، بازآ، بازآ.


                                                                                           
 دنیاله: چند شعر دیگر از این شاعر

[1] -     

  - Enzensberger, Hans Magnus- 1929- شاعر پُرآوازه‌ى آلمان در پس از جنگ دوم جهانى. شعرهاى او داراى زبانى نيرومند و نقدِ گزنده و بى‌واسطه‌ى اجتماعى است. او هم‌چنين، نويسنده و مترجم است و نيز يكى از پايه‌گزاران يك نشريه به‌نام ( Kursbuch ) (كتابِ دوره یا کتاب راه‌نما يا فصل‌نامه) درسال شست وپنح  بوده، وامروز ناشر ِ « كتاب‌خانه‌ى ديگر» است. او در جنبش‌هاى دهه  ‌ى شستِ آلمان نقش مؤثّرى داشت. انسنزبرگر  در 2003 به هواخواهى از لشكركشی حكومت بوش /آمريكا به عراق برخاست.   م.

 

[2] -     

میخاییل  الِکساندروویج  باکونین . انقلابی ِپُرآوازه‌ی روسی. 1876/1814 .

 

 [3]-     

شاعر در این شعر، یرخی از بندها و در برخی از بندها، یرخی کلمات را شکسته نوشته است. ببخش بزرگ این جمله‌ها و کلمه‌ها از گفته‌های خودِ باکونین هستند. 

در ضمن، در این ترجمه نیز، به‌روالِ همیشه،  ( . . .) از مترجم و « . . .» و [ . . . ] از نویسنده است.  

[4] -   

 Dresden    از شهرهای آلمان در بخش شرقی. در سال 1849 شورشی در این شهر رخ  داده که باکونین درآن شرکت کرده بود. او در همین شورش بود که از سوی حکومت آلمان دست‌گیر، به زندانِ ابد محکوم شد. او سپس به اُتریش فرستاده شد، در آن‌جا نیز به زندان ابد محکوم شد. او سپس به حکومت تزاری روس داده شد. این کار ، 9 سال زندان و شکنجه برای باکونین در پِی داشت.

[5] -  

    می‌نماید که این جمله از ریچارد واگنر باشد. واگنر در آن روزها هنوز گرایش‌های سوسیالیستی و مردمی داشت، با باکونین آشنا بود و گویا دراین شورش به‌نحوی درکار بود. او گزارشی ازاین شورش نوشته بوده است.

[6] -      در جریان شورش ِشهر ِ در ِسدِن، زمانی که نیروهای حکومت برای سرکوبِ شورش به شهر نزدیک می‌شدند، باکونین به به‌اصطلاح حکومت موقّتِ شهر، که شورشیان برپا کرده‌بودند،  پیش‌نهاد کرده‌بود تا زیرزمین ِساختمانی را که این حکومت موقّت درآن بود از موادّ ِ منفجره پُر کنند، و اعلام شود که اگر نیروهای سرکوب بخواهند به ساختمان یورش بیاورند، آن را منفجر می‌کنند. این« حکومتِ موقُت»، گروه کوچکِ 3نفره‌ای بود از دو تن محافظه‌کارانِ شهر و یک تن میانه‌رو .

[7] -      دژی مخوف در اُتریش. باکونین پس از دست‌گیری‌اش در در ِسدِن در یکی از سلُول‌های آن زندانی بود.

[8] -      لیشتِن‌تال، جایی در شهر  ِ بادِن‌بادِن در آلمانِ کنونی. و نام یک صومعه‌ در همین محل.

[9] -      لوکارنو، نام یک شهر، شهرستان، منطقه در استانِ تِسین در سوئیس. بسیار خوش‌چشم‌انداز. باکونین سال‌های بسیاری از زنده‌گی در اروپای غربی را دراین منطقه بوده، و در همین‌جا هم درگدشته است. درآن زمان، لوگانو هم به‌آن می‌گفته‌اند.

[10]-      منطقه‌ای در لندن؟

[11]-      الِکساندر  الِکساندروویچ  هِرتز ِن .1906/1839 . اهل روسیه. از دوستان نزدیک و قدیمی باکونین، که بسیار به او کمک کرده است. فیزیولوگ در فلورانس.

[12]-      ولع ِکم‌مانندِ باکونین به خوردن    زبان‌زد بود.

[13]-      Tatiana : خواهر ِکوچکِ باکونین. به‌لحاظ روحیه و گرایش‌های رفتاری، بسیار به باکونین همانند بود. باکونین او را بسیار دوست می‌داشت. گویا همین دوست‌داشتن ِ از اندازه‌بیرون، سببِ شده است تا برخی‌ها گمانه‌زنی‌هایی بکنند در این‌باره که گویا باکونین « عاشق ِ» تاتیانا بوده‌است ولی پِیوندِ خانواده‌گی، از ابراز این « عشق » جلوگیری می‌کرد.

[14]-      گویا اشاره به حانه‌ی سفیدِ اربابی ِپدریِ باکونین است، که از اشراف بود.

[15]- 

     C. Gamuzzi  ایتالیایی. 1902/1837 . از پایه‌گزارانِ اتُحادیه‌ی جهانی ِکارگران.  از هم‌رزمانِ باکونین، پدر ِ فرزندانِ باکونین بود.  او با زنِ باکونین، یک لهستانی به نام آنتونیا، که نزدیک به 27 سال از باکونین جوان‌تر بود، در زمانی که آن‌ها به‌هم‌راهِ گروهِ دیگری از هم‌رزمانِ شان در استراحت‌گاهِ یک زنِ ثروت‌مندِ روسی در ایتالیا بودند، پِیوندِ جنسی برقرار کرده‌بود. ازاین کار، باکونین هم آگاه بود. پس‌تر، این پِیوند آشکار ادامه یافت، و یک رابطه‌ی زناشویی ِسه‌جانبه برقرار شد. ازاین‌جا، احتمالا، گفته‌اند که باکونین میل جنسی نداشته است. 

[16]-    

  Necaev: نِجایف . از جوانانِ انقلابی روس. پُرشور، پُر هیاهو، گرایش به خودکامه‌گی، تک‌رو. باکونین به او علاقه‌ای ویژه داشت، که گویا از چارچوبِ یک دوستی ِساده فراتر رفته بود. 

نجایف، نوشته‌هایی ، و از جمله، بیانیه‌هایی به دانش‌جویان در روسیه، نوشته و چاپ کرد که به‌لحاظِ بی‌پایه‌گی و ناپخته گی، در میان انقلابیونِ غربی و نیز مبارزانِ پناهنده‌، سروصدا و انتقادهای سختی را سبب شده بود. باکونین، نویسنده‌ی این نوشته‌ها قلم‌داد گردید. او این را رد کرد، و این چیزها، میانه‌ی او و نجایف را به‌هم زد.  ‌

 

[17]-  

    Bologna شهر و استانی در ایتالیا. شاید اشاره باشد به زمانی که شورش ِدر ایتالیا شکست خورده بود. باکونین، که در این شورش درکار بود، در ماهِ اوت 1874 در پوششی بدل از ایتالیا، از بولونا، به‌سوی سوئیس گریخت.

 

 

 

                                                دنیاله: چند شعر دیگر از این شاعر

                                                          یازگشت به فهرست همه‌ی نوشته‌ها     یازگشت به فهرست این نوشته