ازاين جا، به نظر ِ چِچِسني، اين نتيجه مي شود، كه يك نظريه ي اجتماعي بدونِ انسان شناسي نمي تواند كامل و رسا باشد، و بدونِ توجّه كردن به عامل ِ انسان، شكستِ آن ناگزير است :
«خودرا کاملا" آن چنان كه هست نمايان ساختن، فقط زماني يك انسان چنين كاري را مي تواند بكند، كه عُرف ها ونهاد ها ومؤسّسات اجتماعي، تناقض و نیز رازآميز بودنِ طبيعتِ اورا كاملا"روشن درنظرآورند.(19)
حال، جاي پرسش دارد، كه آيا اين انتقاد به چپ های نو برحق است يا نه و آنان مخاطبین ِاصلی هستند با خیر. .
اگر خواستهشود كه چپِ نو مثلا"در طیفِ جنبش هايي كه داراي سمت گيريِ سوسياليستي اند و به لحاظِ تاريخي بسیار گونه گون و هميشه ي روزگار کاملا" دربرابر ِ هم ايستاده، مشخّص شود، آن گاه، چنين چپي، خودرا بااين تلاش متمایز میکند، كه ماركس را با فرُويد ، و فرُويد را با ماركس آشتي دهد. البتّه، امروز دشوار است كه ازپيش ديده شود، چپِ نو دركدام سمت، درسازمان هاي متنوّع ِ آتياش، حركت خواهدكرد. خشكه مقدّس شدنِ روزافزونِ بخش ِ بزرگِ جنبش « ضدّ ِاقتدار» [«ضدِ اُتوریته»] پيشين، دیگر فضاي بزرگي به توجّهکردن به تأمّل هاي انسان شناسيك نمي دهد، نيز مي توان گفت، كه با احياي دوباره ي روزافزونِ تصوّرات و نحوه ي تفكّر ِ اقتدارگرایی [اُتوریتهگرایی]، انسان شناسي بمثابهِ عامل اصلاح كننده، در راه از رفتن بازمانده است. البتّه ممكن است كه بيزاري از انسان شناسي نوين، ميوه وحاصل ِ يك نااميديِ سياسي هم باشد. اين كه جنبش ِ ضدِ اقتدار، از تك و تا افتاده و ازنيروي محرّكه ي آغازين محروم شده است، پيوند با اين موضوع دارد، كه انسان ها نشان داده اند، به مراتب دشوارتر ازنهادها و سازمان ها، دگرگون مي شوند.
براي اين كه معاصر و به/روز/بودنِ كنوني ِ انسان شناسي، نقّادانه وسنجش گرانه، ارزيابي شود، مثل گذشته سودمند است، كه به ماركس بازگشت شود. ماركس در جدال با اشتيرنِر§( آنارشيست)، يك ارزيابي ِنمونه و به هيچ روي كهنه نشده اي را از انسان شناسي تنظيم مي كند :
«كمونيست ها، ازآن جا كه بر آن بنيادِمادّي دست مي يازند، كه ثابتمانی ِ تااكنون ناگزیر ِ آرزوها يا انديشه ها برروي آن قرار دارد، يگانه كساني هستند، كه ازراهِ عمل ِ تاريخي ِ شان، بهجریانافتادنِ آرزوها و اندیشههایی، که سخت و ثابت میشوند، واقعا" تحقّق مییابد و ديگر يك نصيحتِ بي جانِ اخلاقي نخواهدبود، آن چنان كه درنزدِ همه ي اخلاق گرايانِ تاكنوني، «تا» اشتيرنِر چنين است . نظام ِ كمونيستي، تأثير ِ دوگانه اي مي گذارد برروي آرزوهايي، كه آن ها را مناسباتِ كنوني، در فرد پديد مي آورد؛ بخشي ازاين حسرت ها، يعني آن هايي كه در هر مناسباتي وجوددارند وفقط در شكل و سمتِ شان، به دستِ مناسباتِ گوناگون اجتماعي دگرگون مي شوند، در اين شكل ِ اجتماعي [ كمونيسم] هم، تاآن جايي دگرگون مي شوند كه وسايل براي يك رشدو توسعه ي معمول، دراختيار آنان نهاده مي شود؛ برعكس، بخش ديگري ازاين حسرت ها، يعني آن حسرت هايي كه سرچشمه ي اصلي ِ خودرا تنها به يك شكل ِ اجتماعي ِ معيّن، شرايطِ توليد و تبدّلِ معيّن مديون اند، زمينه ي زنده گي ِخودرا كاملا" وبي كم وكاست از دست مي دهند. [ درباره ي اين كه] كدام حسرت هايي اكنون در سامان دهی [ نظام ِ] كمونيستي فقط به فقط دگرگون مي شوند و كدام دسته ناپديد و محو مي شوند، تنها درعمل، ازراهِ تغيير ِحسرت هاي واقعي و عملي، و نه ازراهِ مقايسه با روابطِ تاريخي ِ پيشين، تصميم گرفته خواهدشد . . . كمونيست ها دراين باره [ حتّی ] فكر هم نمي كنند، كه اين ثباتِ حسرت ها و نيازهای شان را ازميان بردارند، آن گونه كه اشتيرنِر درجهان جنونِ خود، به آن ها [ كمونيست ها] و به همه ي انسان هاي ديگر تحميل مي كند؛ آن ها [كمونيست ها] تنها براي برپايي ِ يك چنان سازمان[ نظام ِ] توليد و تبدّل، تلاش مي كنند كه براي آن ها يك ارضاي معمولي [به قاعده ي ] همه ي نيازها، يعني ارضايي كه فقط به وسيله ي خودِ نيازمندی ها محدود مي شود، را ممكن سازد. » (20)
دراين بخش از « ايدهئولوژيِ آلماني»، مشكلاتي اِبرازشده اند، كه ازحل ِ خود [ هنوز] همان اندازه دورند كه درصدسال پيش. انسان به صورتِ همان عاملي برجامانده است كه آن را آدمي درهمه ي برنامه ريزي هاي خود دشوارتر از هرچيز ِديگرمحاسبه مي تواندكرد. براي نمونه، ما ازفداكاري [برای ديگران از خود گذشتن] كُلّا" چه مي توانيم انتظارداشته باشيم ؟ آیا راهبُردهايِ تربيتي، كه دستِ كم از نگاه تطوّر بهراستي موّفق اند، تاكجا مي گذارند دگرگونِشان سازیم - بدون آن كه ویرانیهای بیشتری بهبار نیاید در مقایسه با ویرانیهایی که از سوی آن مؤّسسه هايي بهبار میآید كه دیگر كهنه شده و هردَم ناكارآمدتر مي شوند؟
آيا يك جامعه ي انساني كه برابريِ بسيار گسترده ي همه ي اعضاي خودرا تاسطح ِيك اصل ِ نظام خود بالا بَرَد، تصوّرشدني و پيش ازهرچيز انجام يافتني است؟ آيا برابريِ همه، حقيقتا"، تحقق پذير است؟ ويا فقط به مثابهِ ادعايي حقوقي بررفتار ِ برابر، انديشيدني است؟ دانش درباره ي انسان، امروز هم هنوز نمي تواند به اين پرسش ها پاسخ هاي قطعي بدهد. امّا هرگز به اين سبب، آن كسي كه مي خواهد به هرقيمتي جلوي تغيير ِ اوضاع را بگيرد، نمي تواند [حق ندارد] به اين علم استناد كند: انسان شناسي، هيج انقلابي را تُرمُز نمي كند. ازسوي ديگر هم انسان شناسي هيچ ضمانتي نمي دهد به كساني، كه تغيير مي دهند و هم/زمان مي خواهندخودرا ازپي آمدهای ناخوش آيندِ تغيير بيمه كنند. به/روز/بودهگي و فِعليّتِ انسان شناسي، هم/چون گذشته، در فروتني ِ اوست؛ او مي خواهد آن چيزي را بياموزاندكه در علم همان گونه كه درسياست شايدبيش ازهمه ضروري و مُبرم است : ترديد را [ رفتار ِ نقّادِ آزماینده را ] .
●●●
پایان
بازگشت به فهرستِ همه ی نوشته ها
یادداشت ها
زیرنویس ها :
§1 - Wolf Lepenies
§2 -Aktualitaet اهميتِ كنوني ِ چيزي . فعليّت . به/روز/بوده گي
§3 – Ethnologie - علم ِ شناختِ مردم ( اقوام- توده ها- ملّت ها- . . . )
§ - Morpholgie
§1 – Max Scheler
§2 – Helmuth Plessner
§3 - Arnold Gehlen
§ - Joachim Ritter
§1 - Niklas Lohmann
§2 - Juergen Habermas
§3 - Michel Foucault
§1 - Akademisch
§2 - Gabriel Tarde
§3 - Emie Durkheim
§1 – Ethologie - رفتارشناسي - علم ِ شناختِ رفتار ِ حيوان و انسان
§2 -Hannah Arendt
§3 - < Macht und Gewalt > مي توان آن را قدرت و اجبار يا قدرت و جبر ويا قدرت و زورگويي هم ترجمه كرد.
§4 - Joseph Alsop
§5 - Aggression
§1 – Sozialisation به هم پيونددادنِ همه ي عوامل اجتماعي ِ مؤثّردريك كار
§2 – Dieter Claesens
§3 - Klassisch
§1 - trditionelle
§2 – Murray Bowen
§1 – Norbert Elias
§2 – Jan Henrik van den Berg
§3 – Philip Aries
§4 – Thomas Nipperday
§5 – Reinhard Kosellek
§6- Provenienz
§1- Akademisch
§2 – Karl Loewith
§3 - Kierkegaard
§4 - Nietzsche
§1 - Klassiker
§2 – R.O. Gropp
§1 - Lewis Morgan, John Budd Phear , John Lubbock Henry Sommer Maine
§1 - A. Haxthausen. G.L.Mauer. Fr. Leplay
§2 - Ad. Bastian, E.B. Tylor,L.H.Morgan
§3 - Gerhard Szczesny